گنجور

 
اهلی شیرازی

هرکو بهشت وصل او امروز باشد حاصلش

فردا بدوزخ گر رود دردی نباشد در دلش

رویش چو گل افروخته نازش جهانی سوخته

حسنی چنان نازی چنین چون دل نگردد مایلش

مایل بداغ بندگی هر کس نگشت از عشق او

داغ قبول عشق هم بختی بباید مقبلش

مشکل اگر شمع فلک هرگز در آرد در نظر

هر کسکه ماهی اینچنین گاهی بود در منزلش

مجنون چو نتواند شدن با محمل لیلی قرین

باری بهل ایساربان کز دور بیند محملش

اهلی بگرداب غمش بحر کرم جو شد مگر

کاین کشتی امید من افتد گذر بر ساحلش