کوی او خواهی دلا محنت کش اغیار باش
دم مزن خاموش همچون صورت دیوار باش
امشبم خواب اجل خواهد ربود ای دل ولی
شایدم آن مه بپرسد دیده گو بیدار باش
لاف عشقت میزند هر بی خبر ای مهربان
یک دو روزی از برای امتحان خونخوار باش
گفتگوی مردمت غافل نگرداند ز یار
از برون باغیر گوی و از درون با یار باش
تا نرانندت دگر اهلی ز کوی آن طبیب
نیست درمانی دگر افتاده و بیمار باش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به محبوب خود میگوید که باید در برابر مشکلات و غمها صبور باشد و خود را شبیه دیوار خاموش نگه دارد. او به دلش یادآوری میکند که اگرچه ممکن است امشب مرگ به سراغش بیاید، اما باید بیدار و هوشیار باشد. شاعر به محبوبش میگوید که در عشقش احساساتش را نشان دهد و نباید از یاد یار غافل بماند. او همچنین به این نکته اشاره میکند که باید از افکار منفی و مشکلات دوری کند و به یاری از آن طبیب عشق بپردازد، زیرا درمان دیگری وجود ندارد و باید در میان درد و رنج، به عشق ادامه دهد.
هوش مصنوعی: اگر به عشق او میخواهی دست یابی، باید سختیها و مشکلات دیگران را تحمل کنی. در این مسیر، بیصدا باش و مانند دیوار ساکت و بیخبر بمان.
هوش مصنوعی: امشب خواب مرگ باز هم سراغم میآید، اما شاید آن ماه زیبا از من بپرسد که آیا بیدار هستم.
هوش مصنوعی: عشقت باعث میشود هر کسی بیخبر از حقیقت به تو افتخار کند. ای مهربان، فقط برای چند روز به خودت سختی بده و کمی خشن و بیرحم باش تا کمکی به آزمایش عشقات کند.
هوش مصنوعی: با مردم صحبت کردن و به مسائل روزمره توجه کردن، نباید سبب شود که از دوست و یار خود غافل شوی. از بیرون با دیگران حرف بزن، ولی در دل باید با یار خود بمانسازی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو را به زور از محله آن پزشک بیرون نکنند، دیگر درمانی برایت وجود ندارد؛ پس همچنان در این حال و بیمار باقی بمان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای سنایی دل بدادی، در پی دلدار باش
دامن او گیر و از هر دو جهان بیزار باش
دل به دست دلبر عیار دادن مر تو را
گر نبود از عمری اندر عشق او عیار باش
بر امید آن که روزی بوس یابی از لبش
[...]
ملکداری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند؟ عاقل و هشیار باش
پادشاهان پاسبانانند خفتن شرط نیست
یا مکن، یا چون حراست میکنی بیدار باش
عشق میفرمایدم مستغنی از دیدار باش
چند گه با یار بودی، چند گه بی یار باش
شوق میگوید که آسان نیست بی او زیستن
صبر میگوید که باکی نیست گو دشوار باش
وصل خواری بر دهد ای طایر بستان پرست
[...]
هیچ نوشی نیست بی نیش ای پسر هشیار باش
خواب شیرین پشه دارد درکمین بیدار باش
قرب آتش طلعتان تردامنی می آورد
آب پای گل مشو، خارسردیوار باش
نشأه زندانی بود در شیشه های سر به مهر
[...]
مردم از غیرت، جدا از صحبت اغیار باش
چند روزی هم به رغم غیر، با ما یار باش
بزم مارا همچو شمع از نور عارض برفروز
غیر هم گو امشبی حسرتکش دیدار باش
من نمیخواهم وصالی را که هجرش در پی است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.