گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۱

 

توبه کردم از می و معشوق سرمستم دگر

توبه یی هرگز نکردم من که نشکستم دگر

ذره خاکم ولی تا جذبه مهرم رسید

آنچنان برخاستم بیخود که ننشستم دگر

دادم از دست آن دو زلف و رشته جانم گسست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۲

 

پایه معراج جان خواهی ز دنیا درگذر

پای در هفتم فلک نه و زمسیحا درگذر

دوش در مجلس چه خوش میگفت با پروانه شمع

گر سر مردن نداری از سر ما درگذر

تا نبرد غیرت یوسف ترا انگشت عیب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۳

 

سوز دلم باتو گفت حرف نهانی دگر

بلبل و گل را بود گوش و زبانی دگر

زنده چو گردم به حشر گر بکشی دیگرم

سهل بود گر شود صرف تو جانی دگر

زندگی جاودان نیست یقین ور بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۴

 

سنبل بگشا بر گل و سروت به خرام آر

مرغ دل ما را ز عدم باز بدام آر

تا کی بمراد دل خود صبح کنی شام

صبحی بمراد دل ما نیز بشام آر

لب بر لب جامی و مرا جان بلب از غم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۵

 

یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر

یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر

به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن

چکند گر پی قاتل نرود صید اسیر

ایکه خون از دم تیغ تو چکد حاضر باش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۶

 

بازآمدی که شمع دل افروزیم دگر

کشتی و زنده کردی و می سوزیم دگر

چرخم بروز هجر تو صد جام زهر داد

یارب مباد روزی ازین روزیم دگر

روزم چو روشن از رخت ای آفتاب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۷

 

ای بچشم جان من حسن تو شورانگیزتر

آفتابت در دل پر آتش ما تیزتر

شد بهار عمرم از پیری خزان در عشق تو

همچنان بینم پر از شاخ گل نو خیزتر

عالمی کشتی و خواهی زارتر کشتن مرا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۸

 

از بهر قتل عاشق دلخسته چشم یار

تیغی کشیده از مژه همچون زبان مار

پاس دل است مایه هر دولتی که هست

هان ای پسر گر اهل دلی دل نگاهدار

ساقی بجرعه یی بنشان گرد هستی ام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۹

 

هزار شکر که عالم بکام ماست دگر

می مراد حریفان بجام ماست دگر

مه امید چو نوشد بر آسمان مراد

فلک چو حلقه بگوشان غلام ماست دگر

شهان بسایه دیوار ما پناه آرند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۰

 

بیا ای باد و چون مور ضعیفم سوی جانان بر

سلیمان گر نمی آری مرا سوی سلیمان بر

کجایی ای خضر کز لطف دست تشنگان گیری

مرا چون ماهی لب تشنه سوی آب حیوان بر

چو بلبل در قفس بی او دلم تا کی طپد در تن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱

 

مهرم چو میکشد مکش از شیوه های جور

آنرا که تاب لطف نباشد چه جای جور

صاحب هوس گدایی لطف از تو میکند

صاحب نظر ز شوق تو باشد گدای جور

کافر دلم نگشت مسلمان به شصت سال

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۲

 

ای ز خورشید رخت هر ساعتم سوزی دگر

مهر تو سوزنده تر هر روز از روزی دگر

بس نبودت خوی بدجانان که بهر سوز من

می نشینی هر دم از نو با بدآموزی دگر

دل که در دست تو دادم به که نستانم ز تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۳

 

ای همچو گل شکفته و از گل شکفته تر

تا کی نهفته باشی و از من نهفته تر

بیدارتر ز دولت حسن تو چشم من

وز بخت من دو نرگس مست تو خفته تر

چندانکه سعی بیش کنم هست پیش تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۴

 

فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر

می خور وفاداری مجو از عمر تا سالی دگر

ای مست ناز از کف منه جام شراب لاله گون

کاین عارض گلرنگ تو دارد ز می حالی دگر

گر حرف نومیدی رسد فال مرا صدره زنو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۵

 

بسنگی دوستان را یاد میدار

بگو دشمن چو سگ فریاد میدار

گرفتار تو ای گل صد هزارند

تو خود را همچو سرو آزاد میدار

به خسرو گوی ای شیرین خدا را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۶

 

کاکل شکست و شد گره کار بسته تر

کار دل شکسته ما شد شکسته تر

ابرو گشاده بود و مرا کار بسته بود

بر زد گره بر ابرو و شد کار بسته تر

اکنون طمع به خسته غم نیست کز دلش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۷

 

پیش خورشید رخش کی ماه گردد جلوه گر

چشم کج بین آفتابی را دو می بیند مگر

گرچه میدانم نیایی سوی من شب تا به روز

چشم بر راه تو دارم گوش بر آواز در

هرگزم جامی ندادی تا زچشمم خون نریخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۸

 

معلم، آن گل نو را به خار و خس مگذار

چو با منش نگذاری به هیچکس مگذار

رخی که از دم گرمم چو شمع روشن گشت

به آه سرد رقیبان بوالهوس مگذار

نسیم گلشن او عطر هر دماغ مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

ای بی تو روزم از شب غم جانگدازتر

شب از هزار روز قیامت دراز تر

شمشاد و سرو اگرچه سرافراز عالمند

نخل قد تو از همه شد سرفراز تر

بیچاره کرد عشق توام گرچه پیش ازین

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۰

 

در دل آمد یار و گشت از دیده غمدیده دور

بیش از آن نزدیک شد در دل که گشت از دیده دور

من به بویی زنده ام جانی ندارم دور ازو

مدتی دیرست کز من جان من گردیده دور

گر کشد آن مه مرا دستش مگیر ای همنفس

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
۴۴
۱۵۰
sunny dark_mode