گنجور

 
اهلی شیرازی

توبه کردم از می و معشوق سرمستم دگر

توبه یی هرگز نکردم من که نشکستم دگر

ذره خاکم ولی تا جذبه مهرم رسید

آنچنان برخاستم بیخود که ننشستم دگر

دادم از دست آن دو زلف و رشته جانم گسست

آه اگر افتد سر زلف تو در دستم دگر

یک دو روزی غصه دنیا دلم در بند داشت

شکر ساقی میکنم کز غصه وارستم دگر

بخت اگر یاری کند اهلی گلی خواهد شکفت

غنچه دل را که در شاخ گلی بستم دگر