گنجور

 
اهلی شیرازی

یا مکن قول بتان گوش و بما خرده مگیر

یا زما هم سخنی بشنو و عذری بپذیر

به گرفتاری عاشق نتوان طعنه زدن

چکند گر پی قاتل نرود صید اسیر

ایکه خون از دم تیغ تو چکد حاضر باش

که خراشی نرسد بر دل درویش و فقیر

آنچنان زی که اگر جان طلبد یار زتو

تا بگوید که بده، بانگ برآری که بگیر

اهلی از خاک سیه بستر راحت دارد

پیش دیوانه چه خاکستر گلخن چه حریر