گنجور

 
اهلی شیرازی

فصل گل نوروز شد دارد جهان حالی دگر

می خور وفاداری مجو از عمر تا سالی دگر

ای مست ناز از کف منه جام شراب لاله گون

کاین عارض گلرنگ تو دارد ز می حالی دگر

گر حرف نومیدی رسد فال مرا صدره زنو

چشم امیدم همچنان بازست بر فالی دگر

غم نیست گر مرغ دلم شوق تو او را پر بسوخت

میروید از تیر تواش هردم پر و بالی دگر

با آنکه از پامال غم اهلی چو موری کشته شد

بیند هنوز از جور تو هر لحظه پامالی دگر