گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۱

 

رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد

ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد

طریق زنده دلان در غم تو بیداری است

کسیکه مرد درین راه خواب راحت کرد

اگرچه چون گل نو آفتاب صبح دمید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۲

 

سبز لیلی وش من آنکه مرا مجنون کرد

نمک او جگر ریش مرا پر خون کرد

تا نشاط غم او در دل من جای گرفت

غم عالم همه از خاطر من بیرون کرد

چشم و ابروی خوشش گرچه دلم سوخت مپرس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

دی که آن کان نمک خنده بر این مجنون کرد

من چه گویم که چه با این جگر پرخون کرد

غرق خون گشته ام از دیدن آن مردم چشم

چکنم چشم خودم غرقه درین جیحون کرد

تا صبا یک گره از سنبل زلفش بگشاد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۴

 

عاشقان گردم گرم از دل غمناک زنند

گلرخان غنچه صفت جامه بتن چاک زنند

باشد ای گل که ببرق کرم از ممکن غیب

آتش تفرقه یی در خس و خاشاک زنند

ازره غمزدگان سنگ ملامت برگیر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۵

 

پیش اغیار آن پریرخ تا دو سنبل شانه کرد

هردو عالم را پریشان بر دل دیوانه کرد

روی و مویش فتنه اما چشم او مردم کش است

با شهیدان هرچه کرد آن نرگس مستانه کرد

نام من از گوشه گیری گم چو مجنون گشته بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۶

 

ایمرغ آزاد از قفس پر بر دل افکاران مخند

شکرانه کز غم فارغی بر ما گرفتاران مخند

هرگز بپایت زین چمن خاری نرفت از دست غم

ای نوگل خندان من بر زخم غمخواران مخند

در سجده روی تو بت چین جبین ما کشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۷

 

یاران همه مست و خبر از خویش ندارند

پروای خمار من درویش ندارند

جان کندن فرهاد چه دانند که چون است

آنها که چو من کوه غمی پیش ندارند

درد دل خود با که بگوییم که یاران

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

خوبان سمن چهره ستم خوی نباشند

شیرین دهنان تلخ و ترش روی نباشند

خونریزی اگر کار بتان است بگوباش

باید که ستمکاره و بد خوی نباشند

زان آب صفت خاک نشینیم که خوبان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۹

 

یک سخن گفت آن لب و جان شهیدان تازه کرد

مرده صد ساله را گفتار او جان تازه کرد

نرگسش از غمزه خون صد چو من بیچاره ریخت

نامسلمان بین که خون صد مسلمان تازه کرد

آتشی پنهان که در خاکستر من مانده بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۰

 

دی نظر دیده بر آن نعل سم توسن کرد

صیقلی دید که آیینه جان روشن کرد

دوست شد یارم و یاران بمن اغیار شدند

دوست بنگر که همه خلق جهان دشمن کرد

این نه آن بود که شد همسخنم وقت وداع

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۱

 

هیچم ز گریه قدر برین خاک کو نماند

چندان گریستم که مرا آب رو نماند

ساقی بحال تشنه لبان غبار غم

گاهی نظر فکند که می در سبو نماند

گل بی رخت بباغ ز باران اشک من

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۲

 

بر من خسته رقیبان چو گذر می آرند

می طپد دل که از آن مه چه خبر می آرند

زان شهیدان ترا دست در آغوش خودست

که خیال تو در اندیشه به بر می آرند

چشم خون ریز بپوشم ز رخت لاله صفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳

 

داغت خبر ز سوز من دل فکار کرد

آخر شرار آتش ما در تو کار کرد

گفتم که جان بپای تو خورشید رخ دهم

طالع مدد نکرد و مرا شرمسار کرد

ترسم بگرد من نرسی روز حشر هم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۴

 

کس زنده کی از هجر تو ای عهد گسل ماند

ور ماندهم از زندگی خویش خجل ماند

نقش من ازین خانه گل سیل فناشست

در خانه دل نقش تو ای شمع چگل ماند

با قد چو شاخ گل تو سرو به دعوی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۵

 

گرچه ارباب خرد طایفه یی پرهنرند

عاشقان طایفه دیگر و قومی دگرند

رشگ خوبان برم از مردم دنیا ورنه

دنیی آنقدر ندارد که برو رشگ برند

عدم است آن دهن و در غم آن تنگدلان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۶

 

گه بصلحند این بتان گه رسم جنگی مینهند

دلربایان دام دل هردم برنگی می نهند

بهر شیرین گر بتلخی رفت فرهاد از جهان

نام او باقی است تا سنگی بسنگی می نهند

هم عفا الله زان وفاداران که بر ریش دلی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۷

 

ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود

ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود

دل از آن سیب ذقن پر قطره خون چون انار

به که درج لعل پر یاقوت رمانی بود

من که روی از هر دو عالم در تو بت آورده ام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۸

 

دل ز فریب گلرخان بی تو شکیب چون کند

کیست که خار خار تو از دل ما برون کند

هجر تو جانگداز شد وصل تو جانگدازتر

کار دلم ز دست شد هم تو بگو که چون کند

گر بچمن گذر کنی گل چو بتان ز رشگ تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

خط سبزی که سر از لعل تو برخواهد کرد

تاچه با جان من خسته جگر خواهد کرد

بر رخ همچو گلت سبزه که برمیخیزد

رستخیزی است که جان زیر و زبر خواهد کرد

رخنه ها در دل من میکند آن خط دگرم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۰

 

رخ او را دهان شکرافشانی چنین باید

چنان خوان ملامت را نمکدانی چنین باید

به آب چشمه خورشید عیسی پرورد جان را

نثار مقدمت گر جان سزد جانی چنین باید

ز خوبی می‌کند رویت سواد دیده‌ام روشن

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۱۵۰
sunny dark_mode