گنجور

 
اهلی شیرازی

ایشه خوبان که ملک حسنت ارزانی بود

ناز پنهان تو با من خیر پنهانی بود

دل از آن سیب ذقن پر قطره خون چون انار

به که درج لعل پر یاقوت رمانی بود

من که روی از هر دو عالم در تو بت آورده ام

گر تو روی از من بتابی نامسلمانی بود

مردم چشمم بخون غرقند از موج سرشک

وای بر مردم چو موج بحر طوفانی بود

پاکدامانی چو شمع و نور بارد از رخت

پاکدامانی دلیلش روی نورانی بود

بلبل این باغم و یک نکته گویم از هزار

کز هزاران در یکی فهم سخندانی بود

تا غزلگو شد چو مجنون اهلی از آن نوغزال

هر کجا بینی غزالی در غزلخوانی بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode