سبز لیلی وش من آنکه مرا مجنون کرد
نمک او جگر ریش مرا پر خون کرد
تا نشاط غم او در دل من جای گرفت
غم عالم همه از خاطر من بیرون کرد
چشم و ابروی خوشش گرچه دلم سوخت مپرس
آنچه با جان من آن لعل لب میگون کرد
گنج عشق است دلم از غم آن دانه خال
این چه گنجیست که موری چو مرا قارون کرد
ای رقیب اینهمه نخوت چه فروشی که بتو
گوشه چشم علی رغم من محزون کرد
هرکخ دید آن صنم آراسته همچون بت چین
نامسلمان بود ارقبله مه گردون کرد
کشتی می مده ای همنفس از دست که دوست
دیده اهلی دلسوخته را جیحون کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صفایی از سر کویت چوعزم بیرون کرد
یک نپرسی از او تا به فرقتم چون کرد
دلی که صبح وصال از ملال خالی بود
شب فراق ندانی چگونه پر خون کرد
چو حلقه ی سر زلف سیاه سرکش تو
[...]
چرا که یاد ز عهد خدیجه خاتون کرد
سرشک دیده خود را چو رود جیحون کرد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.