گنجور

 
اهلی شیرازی

رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد

ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد

طریق زنده دلان در غم تو بیداری است

کسیکه مرد درین راه خواب راحت کرد

اگرچه چون گل نو آفتاب صبح دمید

رخ تواش خجل از غایت صباحت کرد

ز حیرت رخ خوب تو لال شد بلبل

اگرچه پیش گل اظهار صد فصاحت کرد

ندید به زه دهان تو چشمه نوشی

خضر که روی زمین سر بسر سیاحت کرد

حدیث اهلی از آن نیست خالی از نمکی

که از لبان تو دریوزه ملاحت کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode