اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
از قبول دگران طبع ملول است مرا
ور تو رد می کنیم عین قبول است مرا
خیره چشمی است بخورشید جمال تو نظر
چکنم مردمک دیده فضول است مرا
بروای همدم و بر من مفکن سایه مهر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
دلا خراب مکن نقش بت پرستی را
چو گرد باد فروپیچ گرد هستی را
دم مسیح و حیات خضر بما نرسد
غنیمتی شمر ای دوست وقت مستی را
چو سرو باش دل آزاده با تهی دستی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را
دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را
عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی
بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را
گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
نبود از عاشقی بیم ملامت سینه ریشان را
مرا عشق تو رسوا کرد تا عبرت شد ایشان را
بپوش آن شمع رخ ترسم که خوبان از حسد سوزند
حسد داغی است کز یوسف کند بیگانه خویشان را
منه راز دل ما بر زبان شانه با زلفت
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
چون رنجه شود خوی تو از همسری ما
محرومی ما به بود از محرمی ما
ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی
باشد که کمال تو به بیند کمی ما
ترسم که تو ای آهوی وحشی بگریزی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
کوی تو که من از همه کس واپسم آنجا
معراج مراد است کجا می رسم آنجا
هر کس سخن همنفسی پیش تو گوید
ازمن که کند یاد که من بی کسم آنجا
در گلشن کوی تو من خار چه ارزم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
به هم متاب دگر سنبل پریشان را
یکی مساز به قتلم دو نا مسلمان را
بلای پیر و جوان حسن یوسف است ار نه
چه وقت عشق و جوانی است پیر کنعان را
مجوی شربت وصل از بتان که این مردم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا
چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا
همچو مگس در انگبین کوشش هرزه میکنم
دست ز خویش مگسلم تا تو کنی رها مرا
زخم دل از تو تابکی؟ صبر نماند و طاقتم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
کس نبودش خبر از زشتی و زیبایی ما
آتش دل علم افروخت به رسوایی ما
ما ز صد نکته حسن تو یکی می بینیم
بیش ازین نیست در آیینه بینایی ما
یوسفا، با همه حشمت نظری کن که هنوز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را
نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری
چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را
تو را که طاقت آهی ز خوی نازک نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را
به آفتاب چه نسبت ستاره سوخته را
بیا و لاله صفت چاک ساز سینه من
برون فکن جگر پاره پاره سوخته را
ز دوزخش چه غم آن دل که سوخت داغ تواش
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
چون شمع اگرچه آنمه مهرش گداخت ما را
برق چراغ حسنش جان تازه ساخت ما را
ما را ز در سگ او گر راند ازو نرنجیم
ما قلب نارواییم او هم شناخت ما را
در کوی عشقبازی داویست هر دو عالم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
چون تو گویی سخن، این دلشده را گوش کجا
دل کجا عقل کجا فهم کجا هوش کجا
پای بوسی زسگت گر دهدم دست بس است
من کجا وصل کجا بوسه و آغوش کجا
تا تو در جلوه حسنی چو گل ای سرو سهی
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا
مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم
در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
سخن اینست که می نوش و دگر هیچ مپرس
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
سخن چه حاجت اگر دل مقابل افتادست
زبان چه کار کند کار بادل افتادست
دلا، تغافل او التفات پنهان است
مگو که یار زحال تو غافل افتادست
من از محیط محبت همین نشان دیدم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
گر کعبه نشین بامن مستش سر ناز است
المنه لله که در میکده بازست
ای خواجه تو از ناز بر افلاک کشی سر
درخاک نشستن صفت اهل نیازست
محبوب دل آنست که چشمش سوی خود نیست
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
عقده زلف تو سر رشته تقدیر من است
چکنم عقده گشایی نه بتدبیر من است
درد مجنون و غم کوهکن از من رمزیست
آیت عشقم و اینها همه تفسیر من است
حلقه کعبه بهل دست من مجنون گیر
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست
در گلستان جهان به ز تو منظوری نیست
نقش روی تو چو بر تخته کشد شاگردی
تخته گر بر سر استاد زند دوری نیست
صحبت آراسته شد شمع رخ ساقی کو
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
نور دو چشم کز برم بریده رفته است
هیچ نمی رود زدل گرچه زدیده رفته است
پای بدامن کفن زان نکشد شهید عشق
کز سر مستی جهان دست کشیده رفته است
کعبه جان کجا برد بار تعلق خسان
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
نیازمند ترا رسم خود پسندی نیست
طریق اهل دلان غیر دردمندی نیست
به خلق و لطف تو نازیم ای سهی بالا
که سرو قد تورا ناز سر بلندی نیست
مریض عشق تورا شربت طبیب چه سود
[...]