گنجور

 
اهلی شیرازی

چون رنجه شود خوی تو از همسری ما

محرومی ما به بود از محرمی ما

ما کم چو هلالیم و تو چون ماه تمامی

باشد که کمال تو به بیند کمی ما

ترسم که تو ای آهوی وحشی بگریزی

از ناکسی مردم و نامردمی ما

پژمردگیت هیچ مباد ای چمن حسن

کز سبزه خط تو بود خرمی ما

اهلی چه کنی شکوه که عقل همه سوزد

در حسرت دیوانگی و بی غمی ما