گنجور

 
اهلی شیرازی

بسکه خطش سوخت ازغم صددل نومید را

دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را

عالم فانی نیر زد پیش آن ساقی جویی

بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را

گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست

در نظر هرگز نیارد ساغر جمشید را

من بناخن سینه را هز گه خراشم همچو چنگ

در سماع و مستی آرم بر فلک ناهید را

گوهر امید دل آسان نمی آید بدست

چاره صبر و تحمل اهلی نومید را