گنجور

 
اهلی شیرازی

زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا

چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا

همچو مگس در انگبین کوشش هرزه میکنم

دست ز خویش مگسلم تا تو کنی رها مرا

زخم دل از تو تابکی؟ صبر نماند و طاقتم

وه چه کنم مگر دهد صبر و دلی خدا مرا

با همه آفتاب من از سر مهر طالع است

هیچ وفا نمی کند طالع بی وفا مرا

کوه بلا چو اهلیم گر نه ز غم بیفکند

دست اجل به زور خود کی فکند ز پا مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

شانه زند چو کلک من طره مشکفام را

سرمه خامشی دهد طوطی خوش کلام را

فاخته کو، که بوسه بر کنج دهان من زند؟

سرو پیاده گفته ام شیشه سبز فام را

مرغ چمن رمیده ام زخمی خار آشیان

[...]

اقبال لاهوری

چند بروی خودکشی پردهٔ صبح و شام را

چهره گشا تمام کن جلوهٔ ناتمام را

سوز و گداز حالتی است باده ز من طلب کنی

پیش تو گر بیان کنم مستی این مقام را

من بسرود زندگی آتش او فزوده ام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه