گنجور

 
اهلی شیرازی

زلف چو مار او کشد در دهن بلا مرا

چون نروم که مو کشان می کشد اژدها مرا

همچو مگس در انگبین کوشش هرزه میکنم

دست ز خویش مگسلم تا تو کنی رها مرا

زخم دل از تو تابکی؟ صبر نماند و طاقتم

وه چه کنم مگر دهد صبر و دلی خدا مرا

با همه آفتاب من از سر مهر طالع است

هیچ وفا نمی کند طالع بی وفا مرا

کوه بلا چو اهلیم گر نه ز غم بیفکند

دست اجل به زور خود کی فکند ز پا مرا