گنجور

 
اهلی شیرازی

اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را

نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را

ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری

چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را

تو را که طاقت آهی ز خوی نازک نیست

چرا به سنگ ستم دل شکسته یی ما را

زما به خشم مرو ای طبیب خسته دلان

بیا که مرهم دلهای خسته یی ما را

مگو که در دل اهلی خیال غیر گذشت

که لوح خاطر ازین حرف شسته یی ما را