گنجور

 
اهلی شیرازی

اگر تو وصل نبخشی چه چاره سوخته را

به آفتاب چه نسبت ستاره سوخته را

بیا و لاله صفت چاک ساز سینه من

برون فکن جگر پاره پاره سوخته را

ز دوزخش چه غم آن دل که سوخت داغ تواش

کسی نسوخت در آتش دوباره سوخته را

نظاره تو جگر شوزدم مرو از چشم

دگر مسوز به حسرت نظاره سوخته را

بسوخت اهلی و شوق لب تو برد به خاک

نکرد مرهم لعل تو چاره سوخته را