گنجور

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

سررشتهٔ امل همه ای دل به دست تست

تعمیر قصر عافیت اندر شکست تست

ترسیده چشم آینه رویان روزگار

از صافیی که با قدرانداز شست تست

قمری همین نه در گلوی تو است طوق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

لخت دل دور از تو امشب در گلوی غنچه است

بی تو خوناب جگر صاف سبوی غنچه است

حسن مستور از بت بازار دلکش تر بود

آشنایی دلم با گل ز روی غنچه است

خون عشرت بی تو در پیمانه باشد لاله را

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

دل ز پهلوی تن خاکی است گر بیدار نیست

دانه را نشو و نما در سایهٔ دیوار نیست

در حریم سینهٔ عاشق هوس را بار نیست

هر فضولی محرم خلوتگه اسرار نیست

دیده ها بیگانه دیدند، مستوری زکیست؟

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

عنوان:تیره باطنها پهلوی دل افسرده است

متن:دل که بی سوز غمی باشد چراغ مرده است

بسکه از پهلوی دل هر ذره ام افسرده است

مردمک در دیده ام یک قطره خون مرده است

گردش افلاک از بس بی نظام افتاده است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

جان اسیر تست تا تیغت به خونم مایل است

می کشم ناز تو تا تیرت ترازو در دل است

چون توان آسوده زیر چرخ کین ویرانه را

هر طرف دیدیم دیوارش به این سو مایل است

گر ز دنیا نگذرد سالک به مقصد کی رسد؟

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

 

چون نیاساید دل از هجر بتان در زیر پوست

دارم از هر موج خون خاری نهان در زیر پوست

بسکه خوردم زهر غم با شیر از طفلی مرا

سبز شد چون پسته مغز استخوان در زیر پوست

چون نوازش دیدم از دردش دلی خالی کنم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

بسکه گرد کلفتش بسته است راه از شش جهت

چون لحد تنگست بر دل دستگاه از شش جهت

همچو بوی غنچه از یاد تو هر شب تا سحر

گشته ما را بستر گل تکیه گاه از شش جهت

هر طرف دیوانه سان زان روی می بینم که هست

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

گل در چمن چو عارض او دلفریب نیست

گویم برهنه سرو چو او جامه زیب نیست

از دود آه کرده سیه خیمه ها بلند

در گرم سیر عشق دل ما غریب نیست

در آرزوی آنکه غبار رهت شود

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹

 

از صفای خاطر ما هیچکس آگاه نیست

عکس را در خلوت آیینهٔ ما راه نیست

فارغ از قید عبادت نیست در عالم دلی

این نگین را نقش شیر از بندهٔ درگاه نیست

قامت خم بسته از حرص آنکه از طول امل

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

دیده از فیض تو پریخانه شده است

نکته از جوش تماشای تو دیوانه شده است

می پرستان همه وارسته ز بند خویشند

خط آزادی دلها خط پیمانه شده است

نرسیدی دمی ای بخت به فریاد دلم

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

بی تو دل را سیر گلشن باعث آرام نیست

لاله و گل را شراب عیش ما در جام نیست

بسکه در هر حالتی طبعت به شوخی مایل است

ون در غلطان ترا در خواب هم آرام نیست

اینقدر ناآشنایی هم زخوبان ناخوش است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

از باده غنچهٔ دل آن سیمبر شکفت

لعل لبش زخنده گلبرگ تر شکفت

بوی بهار مهر دهد جور گل رخان

از آب تیغ او گل چاک جگر شکفت

با یاد عارض تو زفیض بهار عشق

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

مایه ای از خون دل و زگریه سامانی نداشت

هر که چون مینا به بزمت چشم گریانی نداشت

بر جنونم وسعت این عرصه دایم تنگ بود

جامهٔ عریانی ام چون دشت دامانی نداشت

از تپیدنهای بسمل شرم می آید مرا

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

عشق آنجا کز پی ایجاد عالم رنگ ریخت

رنگ ویرانی مرا در دل به صد نیرنگ ریخت

مو به مویم شد زجوش شوق بیتاب سماع

نالهٔ قانون دل از بسکه سیر آهنگ ریخت

بسکه بردم شکوهٔ سنگین دلی هایت به خاک

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

در جهان بی اعتباری اعتبار عاشقی است

هر که صاحب اعتبار افتاد خوار عاشقی است

غنچهٔ دل گشت خندان دیده گریان شد چو ابر

داغها بشکفت گل گل، نوبهار عاشقی است

پرتو خورشید با نورش چو گرد تیره ای است

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

ببازد غنچه رنگ از خجلت لعل قدح نوشت

کند تر شبنم گل را صفای گوهر گوشت

مگیر آیینه بر کف گر به معشوقی سری داری

می مرد آزمای عشق خواهد برد از هوشت

شوم سر تا به پا در یاد او خمیازهٔ حسرت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

محتسب امشب سبوی باده ام را پاک ریخت

خون عشرت را ز بی دردی عبث بر خاک ریخت

همچو آب جو که برگ گل برون آرد ز باغ

با سرشکم لخت دل از دیدهٔ غمناک ریخت

هر گیاهی را رسد لاف فلاطونی زدن

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

دل را گشاد کار ز فیض دماغ ماست

این قفل را کلید ز خط ایاغ ماست

پاشیدن از خجالت رخسار او به خاک

طور نیازپاشی گلهای باغ ماست

ارواح قدسیان دم پروانگی زنند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

بوالهوس را راز عشق او نهفتن رسم نیست

همچنان کز عاشق دل خسته گفتن رسم نیست

یک گل افشا کسی از باغ تمکینم نچید

در ریاض راز دار است شکفتن رسم نیست

عاقبت چون غنچه های لاله رازم گل کند

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

تا هوای شمع رویت در سر پروانه است

زآتش غیرت تنم خاکستر پروانه است

می تپد در آتش حسرت نصیبی بی رخت

پلک و مژگان گوییا بال و پر و پروانه است

دیده ام از بس پرد در شوق شمع عارضی

[...]

جویای تبریزی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۶۵
sunny dark_mode