گنجور

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

حب دنیا راس آمد کل خطاء

تا نه پنداری که این باشد عطاء

کی عطا باشد که باشد بی بقا

بی بقا را تا نگوئی خود عطاء

با قلیل الفهم گر گوید کسی

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

با جام باده ساقی، فی الصبح مرحبا

بالعین انتظارم، الوصل مرحبا

کس نیست همچو من که اسیر مجستم

محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا

در دل خیال وصلت، در راه انتظار

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

ایا والی معلی کن وفاداران خود ها را

توئی مولی مزکی کن جفا کاران خود ها را

بقرب خویش را هم ده، دل دیوانه ء مارا

مکن بیدل بمهجوری تو غمخواران خود ها را

طبیبان جمله می هستند دوا هرگز نمی دانند

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

نیست کس محرم که پیغامم رساند یار را

وز حقیقت حال ما آگه کند دلدار را

کین ستم بیحد مکن، ظالم مشو ای جان من!

ای بی گنه مارا مکش، خنجر مزن بیمار را

با بیکسان خود مشفقی، بر بیدلان قاهر شدی

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

از ذات حق تعالی اعلام بی نوا را

گر عاشق تو مائی، کن ترک ماسوی را

ماذات ذوالجلالیم و از کبریا کمالیم

ما شاه با عطائیم از ما بجو تو مارا

من ذات بی نشانم، فارغ ز این و آنم

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

من من مگو تو من من، هی هوی گویی ها ها

ها ها و های هی هی، هُو های های ها ها

اسرار کس نداند، این های هوی هی را

واقف کسی نگردد هی هوی های ها ها

شوق دلم نداند، هی هی چه چاره سازم

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

کارها این مشکل است این کارها

زارها باید دل خود زارها

تا زمین دل نگردد لایقش

کی برآید از گلی گلزارها

دل ز دستم رفت جانم شد خراب

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

بارها گفتم ترا دل بارها

گرد این هرگز مگرد این کارها

تو نه ء واقف ز درد دلبران

عشق آسان نیست، مشکل کارها

بوالهوس گر رو بر راهش آورد

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

تارها زلفش چو دیدم مارها

پارها گشته دلم چون پارها

کارهای جمله مشکل مانده است

زارها باید دل خود زارها

صورت حسنش مبین ای بی خبر

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

لن ترانی گر رسد گردن متاب

رب ارنی گو تو باری شو شتاب

دوست با تو دوستی دارد کمال

هان مترس از وی که آید این عتاب

کس نداند سر معشوقان که چیست

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

ز دنیا تو ترک گیر که راس العبادت است

آری عبادت است ولیکن عنایت است

آنها که تَرک کرد ز اهل عِنایت اند

آن مَردِ حق شناس که اهل قناعت است

عارف بگرد دُنیا ای جان کجا بگردد

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

پیش جانان گر بمیرم تا سزاواری مراست

زانکه شیوه دوستی جز دوستان مردن خطاست

یار را باید که خون ریزد به پیش دوستان

تابزیر چشم بیند یار کین یار مراست

غیر هرگز نیست باهُو در جهان جمله که اوست

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

صوفی بصدق دل نشوی تاصفا کجاست

این راه باصفاست ولی جز جفا کجاست

مقصود از جفاست خلاصی ز ما و من

جز ما و من خلاص شُدن راه صفا کجاست

گر دلق فقر را تو به پوشی چه میشود

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

یاران ز تو پرسم که مرا یار کجاست

آن نگاری که دلم بردهمان یار کجاست

ای عزیزان شناسنده ره، بهر خدا

از که پرسم سخن یار که آن یار کجاست

بیماری من بسر آمد، یاران مابگوئید

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

مبتلا در عشق گشتم، صبر ما یاران کجاست

سخت بیماریست در جان مرهم جانان کجاست

من ز سوز هجر او خون گریه کردم روز و شب

طاقت دوری ندارم، شاه غمخواران کجاست

از برای دیدن رخ ماه وش دلدار خویش

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

کفر اول را ندانی راه چیست

کفر ثانی کی شناسی هان که چیست

کفر اول نزد اهل بالبصر

گشت واضح هان سخن دروی که چیست

کفر ثانی گر بدانی بالیقین

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

با دوست دلنواز سخن جز وصال چیست

حسنش چو بی‌مثال، سمن زلف خال چیست

بی مثل خواند خود را از جمله بی نیاز

تشبیه گفتن آنجا خام خیال چیست

دانی که دست وصل بدامن نمی رسد

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

یاران صد هزار ولی یار ما یکی ست

غمخوار کس ندیدم دلدار ما یکی ست

من اُنس کس نگیرم، جز دوست آن حقیقی

گر هم انیس بامن زان اُنس ما یکی ست

گر رشة ءِ گسته شود از هزار ستم

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

آشکار ست، عشق، پنهان نیست

همچو ما در جهان رسوا نیست

آه ازین سوز بی‌قراری‌ها

درد دارم و لیک درمان نیست

کاشکی زین خیال باز رهم

[...]

سلطان باهو
 

سلطان باهو » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

یاران ره عشق بجز جور و جفا نیست

کس لایق این راه بجز اهل صفا نیست

گر راه صفا می طلبی راه جفا جو

کین راه مصفا ست بجز اهل صفا نیست

ای مرد خدا گر طلبی راه خدا را

[...]

سلطان باهو
 
 
۱
۲
۳