گنجور

 
سلطان باهو

با جام باده ساقی، فی الصبح مرحبا

بالعین انتظارم، الوصل مرحبا

کس نیست همچو من که اسیر مجستم

محنت بسی کشیدم یا نور مرحبا

در دل خیال وصلت، در راه انتظار

شب و روز بی‌قرارم محبوب مرحبا

کس نیست یار ما که بنوشد شراب عشق

با ما بده تو باده با جام مرحبا

جان را ز درد دوری غم‌ها بسی رسید

دل و جان فدای بادا مطلوب مرحبا