گنجور

 
سلطان باهو

آشکار ست، عشق، پنهان نیست

همچو ما در جهان رسوا نیست

آه ازین سوز بی‌قراری‌ها

درد دارم و لیک درمان نیست

کاشکی زین خیال باز رهم

لیک آن هم عنان بدستم نیست

بردلم همچو لاله داغ بماند

چون کنم نظر تو مجالم نیست

یار هرگز ز تو نتابد رو

زانکه او را بجز تو دیگر نیست