گنجور

سنایی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵۳

 

گفتی گله کرده‌ای ز من با که و مه

بهتان چنین بر من بیچاره منه

از تو به کسی گله نکردم بالله

گفتم که اگر نکوترم داری به

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۰ - در مدح بهرامشاه پسر مسعود شاه

 

آمد هلال دلها ناگه پدید ناگه

هان ای هلال خوبان «ربی و ربک الله»

زین بوالعجب هلالی گر هیچ بدر گردد

نی آسمان گذارد نی آفتاب و نی مه

در روی او بخندید از بهر حال کو خود

[...]

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۳۷ - منهاج العارفین و معراج العاشقین

 

بار حرص و حسد زدوش بنه

هر چه داری بخور، بنوش‌ و بده

سنایی
 

سنایی » طریق التحقیق » بخش ۷۳ - فصل فی ذم الظلم

 

در جهان هرکه بینی ازکه و مه

همه در بند آنکه فردا به

سنایی
 
 
۱
۲
۳
۴