گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

دل به تحفه هر که او در منزل جانان کشد

از وجود نیستی باید که خط بر جان کشد

در نوردد مفرش آزادگی از روی عقل

رخت بدبختی ز دل از خانهٔ احزان کشد

گرچه دشوارست کار عاشقی از بهر دوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

ما را ز مه عشق تو سالی دگر آمد

دور از ره هجر تو وصالی دگر آمد

در دیده خیالی که مرا بد ز رخ تو

یکباره همه رفت و خیالی دگر آمد

بر مرکب شایسته شهنشاه شکوهت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

بر مه از عنبر معشوق من چنبر کند

هیچ کس دیدی که بر مه چنبر از عنبر کند

گه ز مشک سوده نقش آرد همی بر آفتاب

گه عبیر بیخته بر لالهٔ احمر کند

گرد زنگارش پدید آمد ز روی برگ گل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

گر شبی عشق تو بر تخت دلم شاهی کند

صدهزاران ماه آن شب خدمت ماهی کند

باد لطفت گر به دارالملک انسان بروزد

هر یکی را بر مثال یوسف چاهی کند

من چه سگ باشم که در عشق تو خوش یک دم زنم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

وصال حالت اگر عاشقی حلال کند

فراق عشق همه حالها زوال کند

وصال جستن عاشق نشان بی‌خبریست

که نه ره همهٔ عاشقان وصال کند

رهیست عشق کشیده میان درد و دریغ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

مردمان دوستی چنین نکنند

هر زمان اسب هجر زین نکنند

جنگ و آزار و خشم یکباره

مذهب و اعتقاد و دین نکنند

چون کسی را به مهر بگزینند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷

 

گر سال عمر من به سر آید روا بود

اندیکه سال عیش همیشه به جا بود!

پایان عاشقی نه پدیدست تا ابد

پس سال و ماه و وقت در او از کجا بود

ای وای و حسرتا که اگر عشق یک نفس

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود

آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود

شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود

جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

چون دو زلفین تو کمند بود

شاید ار دل اسیر بند بود

گوییم صبر کن ز بهر خدا

آخر این صبر نیز چند بود

خواجه انصاف می بباید داد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

عاشق و یار یار باید بود

در همه کار یار باید بود

گر همه راحت و طرب طلبی

رنج بردار یار باید بود

روز و شب ز اشک چشم و گونهٔ زرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

هزار سال به امید تو توانم بود

هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود

مرا وصال نباید همان امید خوشست

نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود

مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲

 

روی او ماهست اگر بر ماه مشک افشان بود

قد او سروست اگر بر سرو لالستان بود

گر روا باشد که لالستان بود بالای سرو

بر مه روشن روا باشد که مشک افشان بود

دل چو گوی و پشت چون چوگان بود عشاق را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

از هر چه گمان برد دلم یار نه آن بود

پندار بد آن عشق و یقین جمله گمان بود

آن ناز تکلف بد و آن مهر فسون بود

وان عشق مجازی بد و آن سود زیان بود

بر روی رقم شد شرری کز دل و جان تافت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴

 

نور تا کیست که آن پردهٔ روی تو بود

مشک خود کیست که آن بندهٔ موی تو بود

ز آفتابم عجب آید که کند دعوی نور

در سرایی که درو تابش روی تو بود

در ترازوی قیامت ز پی سختن نور

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

با او دلم به مهر و مودت یگانه بود

سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود

بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود

عرش مجید جاه مرا آستانه بود

در راه من نهاد نهان دام مکر خویش

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

هر کرا در دل خمار عشق و برنایی بود

کار او در عاشقی زاری و رسوایی بود

این منم زاری که از عشق بتان شیدا شدم

آری اندر عاشقی زاری و شیدایی بود

ای نگارین چند فرمایی شکیبایی مرا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

هر زمان از عشقت ای دلبر دل من خون شود

قطره‌ها گردد ز راه دیدگان بیرون شود

گر ز بی صبری بگویم راز دل با سنگ و روی

روی را تن آب گردد سنگ را دل خون شود

ز آتش و درد فراقت این نباشد بس عجب

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

ای یار بی تکلف ما را نبید باید

وین قفل رنج ما را امشب کلید باید

جام و سماع و شاهد حاضر شدند باری

وین خرقه‌های دعوی بر هم درید باید

ایمان و زاهدی را بر هم شکست باید

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

ترا باری چو من گر یار باید

ازین به مر مرا تیمار باید

اگر بیمار باشد ور نباشد

مر این دل را یکی دلدار باید

اگر ممکن نباشد وصل باری

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

تا رقم عاشقی در دلم آمد پدید

عاشقی از جان من نسبت آدم برید

در صفت عاشقی لفظ و عبارت بسوخت

حرف و بیان شد نهان نام و نشان شد پدید

قافله اندر گذشت راه ز ما شد نهان

[...]

سنایی
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۹۱
sunny dark_mode