گنجور

 
۱۹۲۱

یغمای جندقی » منشآت » بخش دوم » شمارهٔ ۸۶ - داستانی از دوران کودکی

 

... بهل پرده بر رخ بسوزان سپند

چون ویله زینهارش بلند آوا گشت و بیغاره تاب او بارش شرم انگیز و خشم افزا چهاراسبه بدو آمیختم و ده مرده درخدیجه آویختم اگر چه آن بره آهوی تازه شاخ و گوزن بچه نو نبرد با همه خردی و سادگی و نوآموزی و مادگی بازوی شیر و پلنگ داشت و نیروی دریا و نهنگ ولی چون ما را با همه بی دست و پایی ساز هم پشتی رست و کار از بازیچه و لاغ به کشاکش و کشت درکشید سخت سختش زار و زبون آوردیم و نیک نیک نوان و نگون

برادر پی مالش شاخ او ...

یغمای جندقی
 
۱۹۲۲

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۱۰ - به میرزا ابراهیم دستان و محمدعلی خطر نوشته

 

ابراهیم محمدعلی اگر از من توقع پدری و تربیت دارید این تکلیفات را حتما متحمل شوید و تخلف مکنید و بهوای نفس خود راه مروید با سید و عامه طایفه مطاع مکرم سلطان به صفا و راستی راه بروید از کوچکی و پند و دستوری اسمعیل سر مویی تجاوز مکنید زبان از یاوه دربندید محمدعلی حتما درس بخواند تا پیش خان دام اقباله نوکر شود و به عقل حرکت کند هر دو یابوهای خود را بعد از علف یا پیش از علف حتما حکما بفروشید بی صلاح و رضای اسمعیل قدمی برمدارید تا من احضار نکنم حتما در سمنان بمانید

در پاس ادب و حرمت و مکاتیه سرکار نایب زید مجده ساعی باشید در خدمت سرکار نایب الحکومه در همه حال جاهد باشید بد از احدی مگویید حتما اسب ها را بفروشید به صوابدید میرزا اسمعیل در خرج مراقب باشید چنانچه جز این باشد میان من و شما جاودانه تفریق خواهد شد

و در حاشیه نامه ...

یغمای جندقی
 
۱۹۲۳

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۳۰

 

... ملا نورمحمد خود را بر کمند او آویخت و کاربند آیین و آهنگ او شد چون میرزا سید محمد در روزگار او شاخ و یال افراخت و پر و بال افشاند او را نشستی چونانکه پیشواهای پیشینه نخاست ولی بر دیگر درویشان بیشی و پیشی یافت دوده خاکساری یکباره سرد نشد و آیینه یکی گویی و یکی جویان چندان کوب آزمای خاک و رنگ افزای گردنگشت

میرزا سیدمحمد اگر چه برون از آیین درویشان بود و برهنه از جامه ایشان ولی از در گوهر خوی فرشتی و رای روشن و هنجار ستوده دو جهان درویشی و به کیش من تا پدرش فرسنگ ها بر پیشی وی نیز بدرود سپنجی لانه که در آهنگ جاوید خانه سید هادی نیز از جامه سبز و سپید که رخت نیکبختان است آذین و زیور جست و در آن سپاه پیروز با اسب مومین و شمشیر چوبین سیاهی لشکر بازان پایگاه را زیب و آرایشی بست و آن دست و دستگاه را خاسته سوز و خس پرداز آلایشی گردیده به سوک وی اندر دوده درویشی و مردمیهای درویشانه جامه سیاه آورد و گوهر خاکساری و یکی گویی را که توده خاکستر و تارک بی افسر کلاه تخت است لاف هستی و ننگ خودپرستی تخته کلاه افکند ناگزیر است که گویی بود این چوگان را

امروز در آن کریچه بی دریچه وکوی تنگ لانه و سپنج تنگ خانه کسی که شایسته این کار باشد و بایسته این بار نمکخوارگیهای کهنه و نو را سوگند جز تو کسی نیست و کیش یکی گویی و یکی جویی را که بهتر یاسا و آیین است دادرسی نیروی هست و بود پاکی دامن و دهان پرهیز از دغا و دغل پروای نیاز و نماز فراموشی از ساز و سامان توانگر و درویش خموشی از ننگ و نام بیگانه و خویش از هر مایه آمیز گسیختن از هر پایه آویز گریختن و دیگر روشهای نیک و منشهای نغز که فزایش و فر درویشی است و از آفرینش بیگانگی و با خدا خویشی همه در تو فراهم است و هم اینها پیرایه سلطان بایزید و ابراهیم ادهم ...

یغمای جندقی
 
۱۹۲۴

یغمای جندقی » منشآت » بخش سوم » شمارهٔ ۵۰ - به اسمعیل هنر نوشته

 

زاده آزاد اسمعیل هنر را چنبر گردون حلقه انگشتری باد فرودینه فرگاه عزت برتر پایگاه دستوانه کیوان و مشتری طویله فضه و تنگ می دانست به استر و اسب و گاو و الاغ و بز و میش و دواب دوندگان بیگانه و خویش بر نخواهد تافت خانه حسیب را برات پشت باره تا حدی که در تعلیقات شرعیه محدوده است مالکانه تصرف کن و با هر پای و پر و پهلو و بالا و آیین و اندام که جان و دل جوید و از آب و گل خواهند بنوره در چین و بنیاد برافراز اگر بهاربند آسا بنایی خیزد و فراخای پهنه از گودال شارع تا محاذات خاکدان خانه کوچک باغچه سرایی شود از دیگر معماری ها زیباتر است

چار شاخه گندنای خورشیده از باغگاه دشت و دمن و سبزه زار دیوار به دیوار چیدن با دسته ها و بسته ها لاله و گل و سوری و سنبل مینو برابری یا رد کرد بلکه برتری تواند جست مالک بالاستحقاق تویی هر چه اندیشی بهر اندام و فر فرمان تراست علی العجاله تصرف است و چاره در بایست کردن آینده که هستی فزاینده باد و بخت پاینده هر چه خواهی توان کرد هجدهم ربیع الثانی سنه ۱۲۷۵ حرره ابوالحسن یغما فرزند سعادتمند احمد صفایی این نوشته را بدان دو نگین نستعلیق و طغرایی خاکسار موشح ساز خود نیز به خامه و خاتم خویش مزین کن حرره یغما

یغمای جندقی
 
۱۹۲۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

... کزین عالم برون شهر و دیاری کرده ام پیدا

خزان چندان که می خواهد بتازد اسب در گلشن

برای خویشتن من نوبهاری کرده ام پیدا ...

... که من آهوی چین در مرغزاری کرده ام پیدا

رقیب زشت خو باید که باشد پاسبان او

برای حفظ گلشن طرفه خاری کرده ام پیدا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۲۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

... بماند لنگ و و به ایوان جاه تو نرسید

خیال من که چنان اسب تیزتک می رفت

تو رفتی وز نظر رفت روشنی بصر ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۲۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

... زآنکه پریشانیش از موی تست

گرچه زهر سود رود اسب سخن

لیک زهر سوی رخش سوی تست

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۲۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

... آه دل من شدت عنان گیر

هشدار که اسب وهم عنان سوخت

مرغ دل من بسینه از شوق ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۲۹

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

... بسته بودم در چشم و در دل از خوبان

بیخبر خیل نظر در دل و جان اسب بتاخت

عشق برقی شد و در خرمن امکان افتاد ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۰

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

... شیر حق دست خداوند که از یک جولان

اسب قدرت بهمه ساحت امکان انگیخت

دست آشفته و دامان شما آل عبا ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۱

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

... شرک بگرفت جهان را بکش آن تیغ دو سر

بجهان اسب که دجال بجولان بگذشت

دست آشفته بگیر از سر رحمت ایشاه ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۲

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۳

 

... چوگان تو را کی سر گوی چو منی هست

کافتاده چو گو در سم اسب تو سرانند

بگذر سوی بتخانه که گردند پشیمان ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۳

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۹

 

... فرس خامه به میدان سخن جولان زد

اسب چوبین نه عجب برق تکی می آید

بده آشفته ز صهبای یقینش جامی ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۴

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۳

 

... ایعشق بچوگان زن این گوی دلم را

تا اسب هوس از سر میدان بجهانم

من صعوه و زلفین کجت چنگل شاهین ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۵

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۴

 

... خامه سحرآمیز دار و صفحه را ارژنگ کن

تاز در دشت سخن اسب مدیح مرتضی

ادهم مدحت سرایان جهان را لنگ کن ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۶

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۵

 

... کرد دلم چو سرکشی بست دو گیسویش به بند

رایض عشق این کند اسب یکی لجام دو

حور اگر چه خواندمت یا که پری بگفتمت ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۷

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

... ترک یغمایی چنین باشد چو تازد بر حصاری

از پس مرگم متاز آن اسب تازی بر مزارم

تا که از خاکم به دامان تو ننشیند غباری ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۸

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸

 

... ایکه به نعمت اندری تن ز چه پروری ببین

اسب رود به لاغری گاو بماند زفربهی

ای خم طره تو چین آن سر زلف را مچین ...

آشفتهٔ شیرازی
 
۱۹۳۹

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

... یا آن که به صحرای طلب بار بسی هست

تنها نه همین اسب من اول قدم افتاد

کافتاده در این بادیه هر سو فرسی هست ...

فروغی بسطامی
 
۱۹۴۰

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » تضمین‌ها » شمارهٔ ۳

 

... چون بسرایی برنده هوش سر است

امروز سوار اسب رهوار شدم

از بهر شکار سوی کهسار شدم ...

فروغی بسطامی
 
 
۱
۹۵
۹۶
۹۷
۹۸
۹۹
۱۱۷