ما و هوس شاهد و می تا نفسی هست
کی خوشتر از این در همه عالم هوسی هست
ای خواجه بهش باش که با آن لب مینوش
گر باده به اندازه ننوشی عسسی هست
گر مرد رهی با خبر از نالهٔ دل باش
زیرا که به هر قافله بانگ جرسی هست
یا قافله سالار ره کعبه ندانست
یا آن که به صحرای طلب بار بسی هست
تنها نه همین اسب من اول قدم افتاد
کافتاده در این بادیه هر سو فرسی هست
خواهی که دلت نشکند از سنگ مکافات
مشکن دل کس را که در این خانه کسی هست
از دیدهٔ دلسوختگان چهره مپوشان
ای آینه هشدار که صاحب نفسی هست
تا داد مرا از تو ستمگر نگرفتند
کس هیچ ندانست که فریادرسی هست
مرغ دلم از باغ به تنگ است فروغی
تا حلقهٔ دامی و شکاف قفسی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در زیر فلک نیست اگر همنفسی هست
در پرده غیب است اگر دادرسی هست
بیرون چه کشی دلو تهی از چه کنعان؟
غافل مشو از یاد خدا تا نفسی هست
زخمی است که الماس در او ریشه دوانده است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.