گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

کیست که آرد  آگهی باز ز ماه خرگهی

تا که مشام جان به تو تازه کنیم گه گهی

صبح بود به عاشقان گرچه نتابد آفتاب

پرده اگر فروهلد در شب ماه خرگهی

صبر ز عاشقان مجو ایکه به عقل غره ای

منع دل از چه میکنی ایکه نداری آگهی

ایکه به نعمت اندری تن ز چه پروری ببین

اسب رود به لاغری گاو بماند زفربهی

ای خم طره تو چین آن سر زلف را مچین

حیف بود که عمر ما روی نهد به کوتهی

گوی بخورد صولجان هیچ نکرد از او فغان

چند خروش میکنی ای دهل میان تهی

همچو رخت در آسمان ماه کجا تمام هست

با چو قدت به بوستان سرو کجا بود سهی

نافه گشاست زلف او آشفته نفخه ای بجو

خیز که داغ اندرون روی نهاده بربهی

گمشده طریقتم رانده از شریعتم

ای شه رهنما علی رحم کنی تو بر رهی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ریگ ز آب سیر شد من نشدم زهی زهی

لایق خرکمان من نیست در این جهان زهی

بحر کمینه شربتم کوه کمینه لقمه‌ام

من چه نهنگم ای خدا بازگشا مرا رهی

تشنه‌تر از اجل منم دوزخ وار می‌تنم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

سرو چو نخل قامتت سر نزد چنین سهی

نیست چو سیب غبغبت میوه خلد در بهی

چرخ همی نه از فسون رنگ بباخت بارهی

شیر شکار میکند حیله او به روبهی

ایکه به روز و شب مرا در همه عمر همرهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه