گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای خوشا آن سر که گردد گوی چوگان سواری

سخت تاز و شخ کمانی تیر افکن جان شکاری

ملک دل از غمزه بگرفت و خرابش کرد آری

ترک یغمائی چنین باشد چو تازد بر حصاری

از پس مرگم متاز آن اسب تازی بر مزارم

تا که از خاکم به دامان تو ننشیند غباری

دفتر و سجاده و خرقه بیار و جام بستان

تا به کوی میفروشانت فزاید اعتباری

غالب الظن حوض میخانه بود سرچشمه تو

ای شراب کوثری میبینمت بس خوشگواری

گر حدیث اشتیاقم مطرب اندر نی بخواند

جای هر نغمه ز هر بندش برون آید شراری

همرهان رفتند و من در زیر بارم ساربانا

رحم کن بر اشتری کاو باز مانده از قطاری

تا تو را آن تیغ ابرو هست و آن گیسوی پرخم

حاجت تیغ و کمندت نیست اندر کارزاری

از چه ناید یک دم آن بالای موزون پیش چشمم

گر گزیند سرو منزل در کنار جویباری

نشنود جز وصف رخسار تو کس ز آشفته هرگز

اندر این موسم که بر هر گل غزل‌خوان شد هزاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

خوش بوَد یاری و یاری بر کنار سبزه زاری

مهربانان روی بر هم وز حسودان بر کناری

هر که را با دلستانی عیش می‌افتد زمانی

گو غنیمت دان که دیگر دیر دیر افتد شکاری

راحت جان است رفتن با دلارامی به صحرا

[...]

حکیم نزاری

دلبرا با ما سر پیوند داری یا نداری

راست برگو الله الله راست داری یا نداری

عیب نتوان کرد باید سر به مسکینی نهادن

گر به پیوند چو من شوریده ای سر در نیاری

با تو ما باری به یک دل در میان داریم صد جان

[...]

اوحدی

پادشاهست آنکه دارد در چنین خرم بهاری

ساقیی سرمست و جامی، مطربی موزون و یاری

نوش کن جام صبوح و کوش کز شاخ گل‌تر

بلبلی هر دم بنالد، بلکه چون بلبل هزاری

چون به دستم باده دادی شیر گیرم کن به شادی

[...]

جلال عضد

در زمستان بر امید آنکه باز آید بهاری

عاشق گل را بباید ساختن با نوک خاری

دوستان پرسند کآخر در چه کاری در چه کارم

می گذارم عمر خود را بر امید انتظاری

بارها بار فراقت برده‌ام بر گردن جان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جلال عضد
یغمای جندقی

چرب و شیرین، نغز و رنگین دل پذیری جان گواری

نوش زنبوری چه سود آوخ که بر من نیش ماری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از یغمای جندقی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه