سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
... فکر اسباب تعلق کردن از دیوانگی ست
موج دریای جنون ماست این زنجیرها
سایه ی تیغ است عاشق را مقام عافیت ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
... سلیم سوخت مرا تشنگی و بر لب جوی
زند چو موج لب من به آب استغنا
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
... چون مسطر از غرور دهد کوچه دام ما
از زنده رود آب بقا خضر همچو موج
پهلو تهی کند ز تمنای خام ما ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
... که همچو غنچه گریبان ماست دامن ما
چو موج آب که دارد حباب در آغوش
به جای سنگ بود شیشه در فلاخن ما ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
... چو صبح کرد به فصل شباب پیر مرا
ز موج خیزی دریای عشق پنداری
که مورم و گذر افتاده بر حصیر مرا ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
... یاد گیرید ز ما مستی و بی باکی را
مرکز دایره ی موج محیط است زمین
به حقارت منگر این بدن خاکی را ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
... پیش هر شبنم کند افتادگی دیوار ما
یاد زلف خوبرویان موج کفر باطن است
در درون ماست چون نال قلم زنار ما ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
کند به راه تو پامال آسمان ما را
حباب آبله ی پاست موج دریا را
هوای کعبه ی کوی تو مضطرب دارد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
می دهد سیل سراغ ره ویرانه ما
چون صدف در بغل موج بود خانه ما
چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
... طبع ناهموار را اصلاح نتوانست کرد
همچو موج از شرمساری آب شد سوهان ما
نیست تنها جلوه گاهش روی دریا همچو خضر ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
... به نوبهار جوانی ز کف پیاله منه
که می ز موج کند ریشخند پیران را
ز فوت گشتن دندان چه غم سلامت باد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
... عنان پایداری چون ز کف شوق فنا گیرد
کند چون موج با سیل بهاری همسفر پل را
سلیم از لاعلاجی خویش را باید به دریا زد
گرفته موج همچون رهزنان از ما سر پل را
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
... کار ما تشنه لب مزد کسی نیست که هست
موج زن چون مه نو آب زر از تیشه ما
در خصومت نه سپهریم و نه سیاره سلیم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
... کف گشاده بود همچو گل خزینه ما
به هرکجا که به سنگی رسید همچون موج
بغل گشاده دود سویش آبگینه ما ...
... برون نمی رود از دل غبار کینه ما
چهار موجه بود یک رباعی مشهور
که بحر یاد گرفته ست از سفینه ما ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
... غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا
از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه چو موج
خنده زن بر گریه ی بی حاصلم بیند ترا ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
... از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را
می دود گر جانب گرداب دایم همچو موج
از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
... از کس مپرس آنچه به ما رفته زین محیط
از سطرهای موج بخوان سرگذشت ما
آسان بود شکست صف بیدلان عشق ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
دلم به عشق هلاک است کینه خواهی را
که دام عیش بود موج بحر ماهی را
کسی که باخته نقد شباب را داند ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
... خویش را بس که دلیرانه زدم بر دریا
لرزه چون موج بر اندام فکندم پل را
گل فرستاده به من تا کند آزار مرا ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷
... ازان به کشت امل همچو خوشه می لرزم
که موج آب خبر می دهد ز داس مرا
به عزم سیر چمن چون روم ز خانه برون ...