گنجور

 
سلیم تهرانی

می‌دهد سیل سراغ ره ویرانهٔ ما

چون صدف در بغل موج بود خانهٔ ما

چوب گل بهر دوا در همه گلزار نماند

بلبلان را چه بلایی شده دیوانهٔ ما!

در میان دل و او نسبت نزدیکی هست

شمع از موم خود انگیخته پروانهٔ ما

بی‌قراران تو در خاک نگیرند آرام

در طلب توشه کش مور بود دانهٔ ما

چیست این مستی منصور، ندانیم سلیم

جرعه‌ای بیش نخورده‌ست ز پیمانهٔ ما