گنجور

 
سلیم تهرانی

ای قناعت مژده‌ای ده شاه هفت اقلیم را

از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را

می‌دود گر جانب گرداب دایم همچو موج

از معلم کشتی ما دارد این تعلیم را

جان فدای آن رسولی کآورد پیغام دوست

بت برای این به پا افتاد ابراهیم را

از سبک‌روحی ز جا خیزم برای هر نسیم

چون غبار آموز از من شیوهٔ تعظیم را

هرکه چشم او ز نیش اختران ترسیده است

خانهٔ زنبور داند صفحهٔ تقویم را

نغمهٔ آزادگی زان کس بود خارج سلیم

کز طمع دارد چو مطرب در کشاکش سیم را