وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
... که رنگ زرد و لب خشک و چشم تر داری
به راه عشق سبکبار باش کاندر پیش
هزار وادی پر خوف و پر خطر داری ...
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
یار اگر با ما ز راه لطف بنشیند دمی
در جوارش در شود شادان که دارد همدمی ...
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
یاس را هرگز مباد ای دوست در دل ره دهی
زان که در این راه می افتی به چاه گمرهی
نا امیدی می کند محرومش از الطاف حق ...
وحدت کرمانشاهی » دوبیتیها » شمارهٔ ۱
به صدق گفته ام هر دل گواه است
که دل ها را به سوی دوست راه است
به هر سو رو نمایی دوست آن سوست ...
وحدت کرمانشاهی » دوبیتیها » شمارهٔ ۳
شنو این نکته از من ای دل آگاه
به جز راه رضای حق مجو راه
کسی کو بر کند از ما سوا دل ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
... نباید چشم امید افکند دیگر به ساحل ها
گمان کردم که راه عشق راهی بی خطر باشد
بدیدم پشته ها از کشته ها در راه و منزل ها
پی تاراج دین و دل به هر وادی به هر منزل ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
... تا کنداز نور خود روشن در و دیوار را
گاه چون بیند که کس راه طاقت دیدار نیست
لن ترانی می رساند سایل دیدار را ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
... اقبال من مگر نه بلند از تو شد چه شد
کردی زخاک راه چنین پست تر مرا
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
... هر کس چومن زعشق شد اقبال او بلند
از خاک راه پست تر از ذره کمتر است
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
... در سرین ودرمیانش لغزدم پای نظر
زآنکه او را راه درکوه وکمر افتاده است
پیش یاقوت لبش کوقوت مرجان شدمرا ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
... بلنداقبال شدهرکس که چون من
به راه عشق اوچون خاک شدپست
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
به پیش یار مرا هیچ اعتباری نیست
ز هیچ راه به کویش مرا گذاری نیست
فدای دوست نکردم چرا دل و جان را ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
... اگر گویی که این باشد گناهت
غبار راه او کحل البصر شد
بلند اقبال تا شدخاک راهت
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
زده است زلف توچنبر به رخ چومار به گنج
به گنج راه نبرده است هیچ کس بی رنج
به رنج و دردمرا صرف گشت عمر عزیز ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
... از بردن دل افسوس وز رفتن وی آوخ
هر کس که افتدش راه روزی به کوی آن ماه
هم سال اوست فیروز هم فال اوست فرخ ...
... اندیشه ای ندارم با سر قدم گذارم
روید به راه عشقش گر جای سبزه ناچخ
نازم به دست ساقی کز ما نهشت باقی ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد
چشم ها باید به راه انتظارش کورگردد
خودگرفتم غوره شد انگور ناگردیده صهبا ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
... اشک چشمم را چنین سرخ ورخم را زردکرد
مرد را پروای مردن نیست اندر راه عشق
مرد می باید به درد عشق و خود رامرد کرد ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
... کو به تعمیرش به وصل خویش معماری نکرد
کی به گلزار دل خود راه داد او را کسی
کو نشدخود باغبان آنجا وگلکاری نکرد ...
بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸
... ابر چون درگریه آمد گلستان درخنده شد
هرکه را در گلستان قرب جانان راه نیست
مبتلای دام غم چون طایر پرکنده شد ...