گنجور

 
بلند اقبال

زده است زلف تو چنبر به رخ چو مار به گنج

به گنج راه نبرده است هیچ کس بی رنج

به رنج و درد مرا صرف گشت عمر عزیز

نشد نصیب که آید به چنگ من این گنج

مرا قرار و دل و دین و عقل و هوشی بود

به یک نگه به دو چشمت از کفم هر پنج

منم ز گردش چشم تو مست و مردم را

گمان که مستیم از باده است و بذر البنج

دلم از آن شده پر خون تر از انار که نیست

به دستم از ذقن و غبغب تو سیب و ترنج

شود شکفته تر از گل دل چو غنچهٔ من

ز غنچهٔ لبت اندر دلم فتد گر خنج

وفا ز جور تو دارد فزون بلنداقبال

ز زلف خویش ترازو به کف بگیر و بسنج

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
قطران تبریزی

ایا به تیغ و قلم رنج خصم و دشمن گنج

تن عدوی ترا داده روزگار شکنج

بناز دست ولی کرده یار با بگماز

برنج روی عدو کرده جفت با آرنج

ز دیده خون دل افتاده بر رخان عدوت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
امیرخسرو دهلوی

توانگری به دل است، ای گدای با صد گنج

چو راحتی نرسانی، مشو عذاب النج

همانست گنج که دیدی چو خاک هر گنجی

که زیر خاک نهی، خاک بر سر آن گنج

خرد ز بهر کمال و کنیش آلت مال

[...]

جامی

درین خرابه مکش بهر گنج غصه و رنج

چو نقد وقت تو شد فقر خاک بر سر گنج

به کشت و کار جهان رخ میار کآخر داو

ز کشت مات شود شاه عرصه شطرنج

به قصر عشرت و ایوان عیش شاهان بین

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از جامی
بابافغانی

دو هفته ییکه حریفی درین سرای سپنج

اگر بجرعه ی دردی رسی بنوش و مرنج

جهان بتیست که چون دل بمهر او بستی

جفا و جور زیادت کند بعشوه و غنج

ترا که هست پر از شبچراغ خانه ی دل

[...]

ادیب الممالک

مهلب ابن ابی صفره میرزادی را

شنیده ام که زبونی رسید از قولنج

برای داوری این درد ریخت زر چندان

که گشت جمله تهی خانمان و کیسه و گنج

بپخت فرنیش از شیر گاو و قند و برنج

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه