گنجور

 
بلند اقبال

تا رز آرد غوره وآن غوره تا انگورگردد

چشم ها باید به راه انتظارش کورگردد

خودگرفتم غوره شد انگور ناگردیده صهبا

ترسم از این کو خوراک مور یا زنبور گردد

خودگرفتم رفت آن انگور در خم تا شود می

باز ترسم کو نگردد تلخ وناگه شور گردد

خود گرفتم باده گردد تلخ وشیرین نشئه گردد

لعل گون گردد به بو چون عنبر وکافور گردد

کوامید اینکه گردد اونصیب ما به عالم

ور شود شاید نه با مه طلعتی چون حور گردد

ساقی امشب کوبه ما روزی است خم را ساز ساغر

تا سبورا پر کنی از خم زمانی دور گردد

ده بلنداقبال را می هی دمادم هی پیاپی

تا ز دل ظلمت برد وز پای تا سر نور گردد