گنجور

 
بلند اقبال

در بر دلدار کی رفتم که دلداری نکرد

کی غم دل پیش او گفتم که غمخواری نکرد

کی به اوگفتم که بیمارم چو چشمت از غمت

کو به بالینم نشدحاضر پرستاری نکرد

کی به اوگفتم که از هجرت دلی دارم خراب

کو به تعمیرش به وصل خویش معماری نکرد

کی به گلزار دل خود راه داد او را کسی

کو نشدخود باغبان آنجا وگلکاری نکرد

کی به عمر از ما خطاکاران خطایی دید دوست

کونشد ستار عیب ما وغفاری نکرد

با کسی گر داوری می بود ما را در جهان

یاوری کی خواستیم از او که او یاری نکرد

با دلم کرد آنچه دلبر از لب شنگرف گون

با همه کینی که دارد چرخ زنگاری نکرد

بر دل من صد هزاران آفرین از کردگار

کانچه دید آزار صابر آمد وزاری نکرد

عطر زلفش آنچه با مغز بلند اقبال کرد

عنبر سارا نکرد ومشک تاتاری نکرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode