گنجور

 
۱۶۱

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۸ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

... شرار آتش نمرود و نارست

همی مر موج دریا را بسوزد

بدان ماند که خشم شهریارست ...

... بجای زخم او خارا خمیرست

بجای بخششش دریا غبارست

بر شمشیر او مغفر شکافست ...

عنصری
 
۱۶۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۹ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی

 

... مدح او بر خاک خوانی چشمۀ کوثر شود

جود او گر بر بیابان اوفتد دریا شود

خشم او گر بر زمین افتد زمین اخگر شود ...

عنصری
 
۱۶۳

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان محمود

 

... آن نکوتر باشد از دعوی که با برهان بود

جود او را بر نپاید گر همه دریا بود

زخم او را برنتابد گر همه سندان بود ...

... در معنی را سبب شد قطرۀ باران سخاش

در دریا را سبب هم قطرۀ باران بود

کرد محکم کردگار اندر بقای جاودان ...

عنصری
 
۱۶۴

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در مدح سلطان محمود

 

... یکی که جامه بپوش و دگر که زر بر گیر

گر ابر و دریا یکره بجود او نگرند

یکی نماید عجز و دگر خورد تشویر ...

عنصری
 
۱۶۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... ببرق آراسته میغند و دارند

بگرد موج دریا شعلۀ نار

چو مار انندشان خرطوم ار ایدون ...

... دو لفظند از یکی معنی بتکرار

وگر گویی که کف شاه و دریا

دو ره باشد بیک منزل بهنجار ...

... بجنبد بر زمین سیار و طیار

هوا از ابر نم بیند ز دریا

زمین را مایه بخشد ابر از امطار ...

عنصری
 
۱۶۶

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... چو دولت جوان و چو دانش به نیرو

چو آتش بلند و چو دریا توانگر

ز عرعر تراشند منبرش ازیرا ...

... ببالا چو صندوق نمرود باشد

بدریا چو صندوق فرخ سکندر

چو وهم اندر آید بهیجا زبیره ...

... به تقریبش از باختر تا بخاور

نه جستن کند کم ز دریا بدریا

نه منزل کند کم ز کشور بکشور ...

عنصری
 
۱۶۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - نیز در مدح امیر نصر بن ناصر الدین

 

... کمر بسته دیدم ترا زین سپس

نگویم که دریا نبندد کمر

ز تدبیر تست آهن از بهر آن ...

عنصری
 
۱۶۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

... انده هجران مرا و جسم او شد سوکوار

ابر بارنده گر از دریا بر آید عشق او

مر مرا ز آتش برآورده است ابر سیل بار ...

... تن به زیر اضطراب و جان به زیر اضطرار

آسمان و دهر و خورشید است و دریای بموج

روز بزم و روز رزم و روز چنگ و روز بار

آسمان خواسته بخش است و دهر شیر گیر

آفتاب چرخ فرسای است و دریای سوار

از عوار و عیب دنیا هر کسی آگاه بود ...

عنصری
 
۱۶۹

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... محرری که کند مدح شاه را تحریر

بلفظ دریا گویی کفش بود معنی

بخواب دولت بینی رخش بود تعبیر ...

... بود عجب که کند کوه چون ستاره مسیر

بزیر پای مر او را چه دشت و چه دریا

چه قلعه های فلک برج بیستون همشیر ...

عنصری
 
۱۷۰

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید

 

... چو تاج قیصر اندر زر و زیور

چرا زیر گهر شد موج دریا

که زیر موج دریا بود گوهر

جهانی هر یکی دریا که بروی

همی گردد همی جوشد برو بر ...

... اگر خوی گیرد آن دست مبارک

سرشکی زو به از دریای اخضر

شدست از مدح او چون ناف آهو ...

عنصری
 
۱۷۱

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

 

... بفخر از خلق بی همتا بفضل از خسروان یکتا

بدل معطی تر از دریا بکف کافی تر از کوثر

خرد را تاج و پیرایه ادب را جوهر و مایه ...

... ز جودش هر که بشتابد ز گیتی روی برتابد

بعمر نوح دریابد ز بحر جود او معبر

بباده افراه و پاداشن نبشته دو خط روشن ...

عنصری
 
۱۷۲

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... زیر پای نیکخواهش روید از پولاد گل

زیر پای بدسگالش خیزد از دریا غبار

هم بدو مجبور گردد هم بدو مختار مرد ...

عنصری
 
۱۷۳

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح خواجه ابوالحسن

 

... قدر او را در شرف گردون مخوان کآیدش ننگ

دست او را در سخا دریا مخان کآیدش عار

خدمت او در شرف گردون نبازی نیستی ...

... بلکه خیر خویش کردست او ز گیتی اختیار

ابر اگر هر چند بر دارد ز دریای سرشگ

هیچ نقصان آید اندر موج او وقت بهار ...

عنصری
 
۱۷۴

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... نبود هیچ میانه ز گنبد اخضر

بگردش اندر دریای سبز موج زنان

ز نم او همه بنیاد برجها شده تر ...

... بکامش اندر زهر کشنده کرد شکر

زمین ز لشکر او موج سبز دریا بود

ز گرد ایشان گیتی سیاه و روز اغبر ...

عنصری
 
۱۷۵

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در صفت اسب و مدح سلطان غزنوی گوید

 

... به یک خدنگ دژ آهنگ جنگ داری تنگ

تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریا بار

اگر نبرد ترا کوه جانور گردد ...

عنصری
 
۱۷۶

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین

 

... که پر زعفران شد میان و کرانش

نپاید بسی تا سیاهان دریا

بپاشند کافور بر زعفرانش ...

عنصری
 
۱۷۷

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... آفتاب عقل و رای و روح طبع و دهر عزم

آسمان قدر و زمانه دولت و دریا نوال

این جهان و آن جهان در زیر مهر وجود اوست ...

عنصری
 
۱۷۸

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - قصیدهٔ ذیل متعلق به غضائری است که عنصری در قصیدهٔ خود که بدنبال خواهد آمد بانتقاد و خرده گیری از آن پرداخته است

 

... دو دست تو بعطا گاه بر مبارز خواست

نه موج دریا پیش آمدش نه کان جبال

همه ملوک جهان را کجا ثنا گویند ...

... هزار جیحون بگذاشته است هر دینار

چو خضر از بر دریا و صد هزار جبال

بتیغ هندی از هندوان گرفته بقهر ...

عنصری
 
۱۷۹

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مدح سلطان محمود و انتقاد از قصیدهٔ غضائری

 

... گر آن عطا که پراکنده داد جمع شود

ز حد دریا بیش آید و ز وزن جبال

چو عقل خاطر او را هزار مرتبتست ...

... از آن صوابتر آید که مر ترا بهمال

اگر ببزم تو دریا بود خزینۀ تو

بیک عطای تو بیشک سراب گردد و نال ...

عنصری
 
۱۸۰

عنصری » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در مدح سلطان محمود غزنوی

 

... آهن همه تیغست ولیکن نه چنان تیغ

دریا همه آبست ولیکن نه چنان یم

گویند که فرمان بر جم بود جهان پاک ...

عنصری
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۳۷۳