ایا شنیده هنرهای خسروان به خبر
بیا ز خسرو مشرق عیان ببین تو هنر
دروغ زیر خبر دان و راست زیر عیان
اگر دروغ تو نیکوست راست نیکوتر
اگر به طلعت گویی خجسته طلعت او
همی ز طلعت خورشید بیش دارد فر
از آنکه طلعت او سر به سر همه نفع است
بود ز طلعت خورشید گاه گاه ضرر
اگر به همت گویی دعای ابدالان
نبود هرگز با پای همتش همسر
وگر به نعمت گویی فرود نعمت اوست
شمار ریگ بیابان و قطرههای مطر
وگر سخاوت گویی بر سخاوت او
بود سخاوت ابر و مطر هبا و هدر
که داد پاسخ سائل جز او به بدرهٔ سیم
که داد پاسخ زائر جز او به صرّۀ زر
هزار مثقال اندر ترازوی شعرا
کسی جز او ننهاد اندرین جهان یکسر
چهل هزار درم رودکی ز مهتر خویش
بیافته است به توزیع از این در و آن در
شگفتش آمد و شادی فزود و کبر گرفت
ز روی فخر بگفت این به شعر خویش اندر
گر آن عطاش بزرگ آمد و شگفت همی
کنون کجاست بیا گو عطای شاه نگر
به یک عطا سه هزار از گهر به شاعر داد
از آن خزینگی زرد چهرۀ لاغر
نه شاعری که قدیمیش رنج خدمت بود
نه نیز هیچ به درگاه او گرفته گذر
ازین سبب در عالیش مجمع شعر است
اگر بود به سفر شاه ، یا بود به حضر
وگر شجاعت گویی چو او نه عنتر بود
نه عمرو بود و نه معن و نه مالک اشتر
چنان شجاعت کرد او به کودکی در غور
ز پشت اسب مبارز ربود پیش پدر
پدر کز اول تأیید و فرّ یزدانی
به چشم خویش بدید اندر آن نبرده پسر
به زندگانی خویشش به خسروی بنشاند
به تخت ملک بر و پیش او ببست کمر
چنان بود پدری کش چنین بود فرزند
چنین بود عرضی کش چنان بود جوهر
به جنگ غزنین آن لشکر چو ابر سیاه
همه سراسر آتش سنان و برق تبر
ز گرد ایشان چون شب هوای روشن روز
ز صفّ ایشان چون کوه دشت پهناور
دویست پیل در آن جنگ هر یکی کوهی
به زیر پای به ناورد خاک کرده حجر
چو بیشه پشتش پر مرد جلد شیر شکار
چو حلقه گردش صفّ سوار شیر شکر
به حملهٔ ملک شرق آن سپاه قوی
چو گرد گشت پراکنده و ضعیف چو ذر
به جنگ مرو که از او ز گند تا در ری
دهی نبود و نه شهری کزو نبود حشر
نه زان صفت که به وهم اندرش بیابی جفت
نه زان عدد که به رنج اندرش بیابی مر
ز گرد موکبشان چشم روز روشن کور
ز بانگ مرکبشان گوش چرخ گردان کر
چو آبگیر شده روی آبرنگ هوا
سنان ایشان در آبگیر نیلوفر
گروه انبه ایشان چو لشکر یأجوج
سلیح محکم ایشان چو سدّ اسکندر
زمانه را و فلک را همی به کس نشمرد
کمینه مردی از ایشان ز کبر و عجب و بطر
گشادهگردن و گستردهکین و آختهتیغ
دوان چنان که سوی صید شیر شرزهٔ نر
چنان نبود که کام و مراد ایشان بود
که بدسگال دگر خواست ، کردگار دگر
بکند حملهٔ شاه زمانهشان از بیخ
چنان که مر بنهٔ قوم عاد را صرصر
ز عکس خون مخالف که شاه ریخت هنوز
در آن دیار هوا ابرش است و خاک اشقر
شنیدهای خبر شاه هندوان چیپال
که بر سپهر بلندش همی بسود افسر
فزون ز لشکر او بر فلک ستاره نبود
حجر نبود بروی زمین بر و نه مدر
بدین صفت سپهی چون شب سیاه بزرگ
بدست ایشان شمشیرهای همچو سحر
چو دود تیره درو آتشی زبانه زنان
تو گفته ای که پراکنده شد بدشت سقر
ز بیم ایشان از مغزها رمیده خرد
ز هول ایشان از دیده ها رمیده بصر
خدایگان خراسان بدشت پیشاور
بحمله ای بپراکند جمع آن لشکر
پیاده ناشده آنجا بیک زمان آن روز
نه مانده بود سواری نه شاه و نه چاکر
فروختند به « من زاد » شاه هندو را
به پیش خیمۀ شاهنشه رهی پرور
از آن غنیمت کآورد شهریار عجم
کسی درست نداند جز ایزد داور
ببلخ یکسره بنهاد تا همی دیدند
سرای گشته بدو همچو لعبت بربر
زرنگ و بوی همی خیره گشت دیده و مغز
ز بس طویلۀ یاقوت و بیضۀ عنبر
نه تیز چندان طرفه بخیزد از بغداد
نه نیر چندان دیبا بخیزد از ششتر
گرو نکرد مگر جنگ سیستان که ملوک
ازو کرانه گرفتند یکسره بضجر
چه مایه میر رضی رنج برد و لشکر داد
که شد ز حدّ خراسان بدان زمین لشکر
نه زان سپاه کسی چیرگی گرفت بجنگ
نه زان بزرگان کس بر خلف بیافت ظفر
نبوده بود بر آن شهر هیچکس را دست
ز عهد سام نریمان و گاه رستم زر
مدینۀ العذرا بود نام او تا بود
از آنکه چیره نشد هیچکس بر او بهنر
بدشت او نتوان گام زد ز سهم سباع
بشهر او نتوان خفت خوش ز بیم غرر
گر اندرو تره جوئی تو ، نیزه یابی و تیغ
ور اندرو جو کاری سنان بر آرد سر
بنای بارۀ او روی و مغز آهن و روی
کشیده پیکر برجش ببرج دو پیکر
چو مرد بر سر دیوار او همی رفتی
تو گفتیی که گرفتست بر مجرّه مقر
رکاب عالی چون سوی او کشید برزم
چنانش کرد کز آن محکمی نماند اثر
شد از کفایت تیغش بخوار مایه درنگ
خلف گرفته و آن مملکتش زیر و زبر
ز بس اسیر که در خام کرد شاه زمین
بدان زمین نه همانا که زنده ماند بقر
ز بس مهان که اسیرند از آن دیار هنوز
بسیستان در تنگ است جای یک بدگر
ور از بهاطیه گویم عجب فرومانی
که شاه ایران آنجا چگونه شد بسفر
رهی که خاک درشتش چو توده های حسک
بسان عالم و منزلگه اندرو کشور
اگرش گرگ بپوید بریزدش چنگال
ورش عقاب بپرّد بیفتدش شهپر
نباتهاش تو گفتی که کژد مانندی
گره گره شده و خارها بر او نشتر
برون گذشت ازو شاه شهریار چو باد
ببرد دین و بآزار مذهب آزر
گرفت ملک بجیرا و گنج خانۀ او
ز خون لشکر او کرد دشت خشک شمر
چنانش کرد خداوند خسروان زمین
که نام او بجهان نوم گشت و طول قصر
حکایت سفر مولتان همی دانی
وگر ندانی تاج الفتوح پیش آور
اگر ز دجله فریدون گذشت بی کشتی
بشاهنامه بر ، این بر حکایتست و سمر
سمر درست بود نادرست نیز بود
تو تا درست ندانی سخن مکن باور
بچشم خویش بسی دیده ام که شاه زمین
به نیک روز و به نیکی زمان و نیک اختر
ز جند راهه و تنجه و ز شاه تبت
برون گذشت نه کشتیش بود و نه لنگر
از آن سپس که درو وهم را نبد پایاب
وزان سپس که در او باد را نبد معبر
بمولتان شد و در ره دویست قلعه گشاد
که هر یکی را صد بند بود چون خیبر
ز بوم و بتکده هائی که شاه سوخت هنوز
نبرده باد همه توده های خاکستر
به سند و ناحیت هند شهریار آن کرد
کجا بمردم خیبر نکرده بد حیدر
نه قلعه ماند که نگشاد و نه سپه که نزد
نه قرمطی که نکشت و نه گبر و نه کافر
چو بازگشت بیک تاختن بمهنه بشد
از آنکه بود خراسان ز رنجها مضطر
کشیده تیغ سیاست بکینه لشکر او
نه ایمنی بجهان اندرون نه عدل و نظر
ز مهنه نیز سوی اسفرین براند ملک
فکند مر همه را سرنگون بدان محضر
نهاد خسرو پیروز روز ملک افروز
ز تیغهاشان بر حلق حلقۀ چنبر
سپه ز راه بیابان به مرو بیرون برد
بدان رهی که رود جنّی اندرو بحذر
نبوده هرگز جز دیو کس در آن ساکن
نبوده هرگز جز غول کس درو رهبر
قطار ایشان خود چون ببلخ بگذشتند
سری به کالف و دیگر به لشکر (؟) و به مکر (؟)
ز مرو رفت ششم روز را و از آن شد
نمود بر لب جیحون هزار گونه عبر
نه یکسوارست او بلکه صد هزار سوار
بدین گواه منست آنکه دید جنگ کتر
ز چین و ماچین بکرویه تا لب جیحون
ز ترک و تاجیک از ترکمان و غز و خزر
دو خان و لشکر ایشان و ده دوازده میر
بیامدند همه رز مجوی چون عنتر
سرشته تنشان از حرب و طبعشان شده راست
بحمله بردن و خو کرده چشمشان بسهر
سوار ایشان بر پشت اسب چونان بود
کجا بروید بر تیغ کوهسار شجر
بگیتی اندر گفتی نماند مردی ، تنگ
که نه بجستن آن حرب بسته بود کمر
بحرب گفتند از ما تنی بسنده بود
نه یار باید ما را به نیزه و خنجر
چو تیز گشت بحمله عنان شاه عجم
نماند یکتن از آن قوم چون ربیع و مضر
هنوز چتر ملکشان شکسته در غزنی است
بر آن در سیم آویخته بقلعین بر
بیامدند فرو هشته تیر گرد میان
بر اندیشان و فرو خسته تیر گرد جگر
دریده جوشن و خسته تن و گسسته امید
شکسته تیغ و شمیده دل و فکنده سپر
ز کشتمندان زی روستای بلخ هنوز
همی کشند سر و پای کشته بر زنبر
هم اندرین مه کاین حرب کرد رفت به سند
بحرب کوره و تاراج گبرکان کبر
بشب گشاد بر آهنگ رای و ناحیتش
ز تیغ سیل براند اندر آن بلاد و کور
از آب جیلم از آنروی کارزار بهم
خزینۀ ملکان بود در بهم نغر
یکی حصاری کز برجها و کنگره هاش
نبود هیچ میانه ز گنبد اخضر
بگردش اندر دریای سبز موج زنان
ز نمّ او همه بنیاد برجها شده تر
نبود راه و نبودش مگر بیک فرسنگ
نهاد یکتنه بر کوه تیغ راه گذر
بساعتی بستد خسرو آن حصار بجنگ
فکند از آتش در زیر کافران بستر
خدای داند آنجا چه بر گرفت از گنج
ز زرّ و سیم و سلیح و ز جامه و زیور
فزون از آن نبود ریگ در بیابانها
که پیش شاه جهان بود تودۀ گوهر
بجای خیمه دیبا نهاد بر اشتر
بجای موکب گوهر نهاد بر استر
بدار ملک خود آورد تخت ملک بهم
ز سیم خام و چو بتخانه پرنگار و صور
کهن شده است بغزنین فکنده در میدان
دهل زنند برو خود دهل زنان بر در
گرفتن پسر سوری و گشادن غور
هر آینه نتوان کرد در سخن مضمر
بهفت کشور هر کس که گوش او شنواست
خبر شنیده است از باری و ز ریو کذر (؟)
برزم رام همی کرد رام شیرانرا
بگسترید همی حق بتیغ حق گستر
از آنکه جایگه حج هندوان بودی
بهار گنگ بکند و بهار تانیسر
بتی که گفتند اینست باس دیو بزرگ
خود آمدست و نکردست نقش او بتگر
سرش به غزنی بفکند بر در میدان
از آن سپس که بدو بود هند را مغفر
بحمله ای صد و ده پیل نامدار گرفت
چنانکه بود در اقلیم هندوان سرور
شنیده ای که چه کرد او بجنگ بر چیپال
بکامش اندر زهر کشنده کرد شکر
زمین ز لشکر او موج سبز دریا بود
ز گرد ایشان گیتی سیاه و روز اغبر
پرند گوهر شمشیرشان تو گوئی هست
بروی آینه بر نو دمیده سیسنبر
همه سیه دل و آتش حسام و روئین تن
مهیب روی و بلا فعل و اهرمن پیکر
همه زمین جگر و کوه صبر و صاعقه تیغ
سپهر تاختن و باد گرد و ابر سپر
رفیق حزم ولیکن بحمله دشمن حزم
درست رای و بکار آمده بکرّ و بفرّ
چو از معسکر میمون برفت رایت شاه
فتاد زلزله اندر مصاف آن عسکر
اگر چه بود حشر بیکرانه ایشان را
نمود خسرو مشرق بآن حشر محشر
گروه ایشان در دست شاه گشته ستوه
سپاهشان دل پر کین و شهرشان ابتر
هنوز لشکر ما را ز خون مردانشان
سم ستوران لعل است و تیغها احمر
حدیث شار و حدیث حصار کرکس عال (؟)
بگفت خواهم کانرا ز وی نبود خطر
که رانده بود ز شاهان هزار پیل دمان
جز او بدشت هزار اسب و دشت سندیور
برزم لشکر خوارزمیان که گفتندی
که ایمن است تن و طبع ما ز عجز عبر
خیال و شعبدۀ جادوان فرعون است
تو گفتی آن سپهی بود بی کرانه و مر
عصای موسی تیغ ملک برابرشان
چو اژدها شده و باز کرده پهن ز فر
بجای وهم یکی تیر دیده در دل خویش
بجای دیده یکی نیزه دیده در محجر
یکی بدندان پیکان همی کشید از دست
یکی بدست همی کند خنجر از حنجر
بدان دیار همانا که موج خون عدو
بسالها ننشیند ز دشت وز کردر
در آن گروه که آن جنگ دید زان اقلیم
پسر نزاید ، نیز از نهیب آن ، مادر
ز قلعه های دگر گر یکان یکان گویم
شود دراز و نیاید بعمر نوح بسر
چو ادیان (؟) که همه جادوند مردم او
وز آب جوی به نیرنگ برکشند آذر
ز هر یکی که ازین قلعه ها سخن گوئی
بشرح آن نتوان کرد پنج شش دفتر
سخن سیاره بود حصن دیدۀ فرمور
تیز هان و ببلادن و تینده بر
ور استوار نداری تو تاج فتوح
که بیتهاش چو عقدست و شرحهاش درر
گشاد شاه خراسان همه ز بهر خدای
چنین نکرد بگیتی کس از شمار بشر
ببست رهگذر دیو و بیخ کفر بکند
بجای بتکده بنهاد مسجد و منبر
نجست ازینهمه کافرستان که ویران کرد
بجز رضای خدا و رضای پیغمبر
اگر چه مخبر او هست در زمانه بزرگ
ز مخبرش بهنرها بزرگتر منظر
هر آنکسی که همی خویشتن چنو شمرد
بگو بیا و تو از خویشتن هنر بشمر
میان زاغ سیاه و میان باز سپید
شنیده ام ز حکیمی حکایتی دلبر
بباز گفت سیه زاغ هر دو یارانیم
که هر دو مرغیم از اصل و جنس یکدیگر
جواب داد که مرغیم ، جز بجای هنر
میان طبع من و تو میانه هست نگر
خورند از آنکه بماند ز من ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر
مرا نشست بدست ملوک و میرانست
ترا نشست بویرانی و ستودان بر
ز راحتست مرا رنگ و رنگ تو ز عذاب
که من بفال ز معروفم و تو از منکر
ملوک میل سوی من کنند و سوی تو نه
که میل خیر بخیرست و میل شر سوی شر
اگر تو خویشتن اندر قیاس من داری
همی فسون تو برخویشتن کنی ایدر
چو این همه بکنی آنزمان بفضل برو
بود که ثانی باشد وگرنه رنج مبر
اگر بجنس ستوری یکی بود خر و اسب
باسب تازی هرگز چگونه ماند خر
بلی نبی همه باشد نبی ولیک از وی
یکی است سورۀ اخلاص و بیکرانه سور
چو شب سیاهی گیرد قمر نکو تابد
بروز تیره شود گرچه روشن است قمر
چو چوب گوید من همچو چوب عودم تر
بداند آنگه کآتش ببیند و مجمر
چهار طبع است آری ، ولیکن از شرکت
محل خاک نباشد برابر آذر
درین جهان که تواند چو شاه بود بفضل
کدام خار بود چون صنوبر و عرعر
خدایگانی و آزادگی و دولت و دین
بزرگوار بدو گشت چون شجر بثمر
همیشه تا بهمه وقت خلق عالم را
بشادی و غم از ایزد بود قضا و قدر
بقای شاه جهان باد و عزّو دولت او
دلش برامش و دستش بباده و ساغر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن، شعری است درباره هنرها و فضایل خسروان و ستایش ویژگیهای شاه خسرو. شاعر به تمایز میان ظواهر و حقیقت اشاره میکند و میگوید که دروغ و حقیقت در این دنیا به نوعی تفاوت دارند. او به عظمت و شجاعت خسرو اشاره میکند و داستانهای نبرد و پیروزی او را روایت میکند. در نهایت، شاعر به قدرت و شکوه خسرو به عنوان یک پادشاه میپردازد و میگوید که او در جنگها پیروز بود و به خاطر فضایلش، همیشه در دل مردم بزرگ خواهد ماند. هنر و سخاوت خسرو در داستانها و اشعار دیگران نیز بازتاب یافته است و شاعر تأکید میکند که او به واقعیتی والاتر از دیگران دست یافته است.
هوش مصنوعی: آیا هنرهای پادشاهان را شنیدهای؟ باخبر شو از پادشاه مشرق و به وضوح ببین هنر او را.
هوش مصنوعی: دروغ را در زیر خبرها پنهان کن و حقیقت را در دید عیان. اگر دروغ تو زیبا و دلنشین باشد، حقیقت حتی زیباتر و بهتر است.
هوش مصنوعی: اگر به چهره او نگاه کنی، زیباییاش به قدری است که حتی از زیبایی خورشید نیز فراتر میرود.
هوش مصنوعی: زیبایی و وجود او همواره باعث خیر و نفع برای دیگران است، اما گاهی اوقات مانند خورشید که ممکن است آسیبهایی نیز داشته باشد، میتواند ضرری هم ایجاد کند.
هوش مصنوعی: اگر نمیگفتی که دعای نیکان همیشه مستجاب است، هیچگاه به تلاش و همت تو نمیرسیدم و به محبت و همراهیات نمیآمدم.
هوش مصنوعی: اگر به نعمتها توجه کنی، باید بدانی که نعمتهای او به اندازه تعداد ریگهای بیابان و قطرههای باران هستند.
هوش مصنوعی: اگر سخاوت را توصیف کنی، باید بگویی که سخاوت او مانند بارش باران است؛ هم چون ابرها، که به وفور میبارند و نه تنها برای خود، بلکه برای دیگران نیز خیر و منفعت دارند.
هوش مصنوعی: کسی غیر از او به سؤالات و نیازهای پرسشگران و زائران پاسخ نمیدهد و هیچ کس مانند او نمیتواند به خواستههای انسانها جواب دهد.
هوش مصنوعی: هیچ کس در جهان به اندازه او وزن و ارزش در میان شاعران ندارد.
هوش مصنوعی: رودکی چهل هزار درم از بزرگتر خود دریافت کرده و این پول را بین افراد مختلف توزیع کرده است.
هوش مصنوعی: او از این موضوع شگفتزده شد و خوشحالتر گردید و به خاطر فخر و مباهات، مغرور شد و این موضوع را در شعر خود به زبان آورد.
هوش مصنوعی: اگر آن بخشش بزرگ و شگفتانگیز خورد، حالا کجاست؟ بیا و ببین، به بخشش شاه نگاه کن.
هوش مصنوعی: شاعر با یک بخشش، سه هزار دانه از جواهرات را دریافت کرد که این جواهرات از آن خزانه غنی به رنگ زرد و در چهرۀ لاغر بود.
هوش مصنوعی: نه او شاعری است که در گذشته زحمت فراوانی کشیده باشد، و نه کسی که به نزد او رفته باشد.
هوش مصنوعی: به همین دلیل در دنیای او، مجموعهای از شعرها وجود دارد؛ چه در سفر شاه باشد و چه در حضور او.
هوش مصنوعی: اگر شجاعت را بررسی کنیم، میبینیم که نه عنتر (شجاع معروف عرب)، نه عمرو (یکی از جنگجویان بزرگ)، نه معن و نه مالک اشتر (از فرماندهان مشهور) به پای او نمیرسند.
هوش مصنوعی: او به قدری شجاعت نشان داد که مانند یک کودک در جستجوی قهرمانی، با شجاعت از پشت اسب مبارز جلو رفت و خودش را به پدرش رساند.
هوش مصنوعی: پدر که از همان ابتدا تأیید و قدرت الهی را مشاهده کرده، در آن نبرد، پسرش را به چشم خود میبیند.
هوش مصنوعی: او با زندگی خود، به مقام بالایی دست یافت و بر تخت سلطنت نشست و برای خود کمربندی از قدرت بست.
هوش مصنوعی: اگر پدر اینگونه باشد، فرزند هم به همین صورت خواهد بود. همچنین اگر ویژگیهای شخصیتی یا صفات خاصی در کسی وجود داشته باشد، آن صفات به نسل بعدی منتقل میشود.
هوش مصنوعی: لشکری که به جنگ غزنین میرود، همچون ابر سیاهی است که همهجا را فراگرفته و به همراه خود آتش تیرها و درخشش تبرها را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: وقتی به دور آنها مینگرم، شب را که تاریک است، روشن میبینم و وقتی به صف آنها نگاه میکنم، مانند کوههای بلند در دشت وسیع احساس قدرت و استواری میکنم.
هوش مصنوعی: در آن جنگ، دویست فیل وجود داشت که هر کدام مانند کوهی بزرگ به زمین افتاده و خاک را زیر پا مینوردیدند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جنگل و حیات وحش میپردازد. شکارچیان به مانند حلقهای از سوارهنظام در اطراف حیوانات وحشی قرار گرفتهاند، و در این میان شیر، نماد قدرت و شجاعت، در مرکز توجه است. جنگل پر از مردان شجاع است که آمادهی شکار شیر نیرومند و شیریناند.
هوش مصنوعی: در حملهٔ فرماندهٔ شرق، آن نیروی قوی مانند گردی پراکنده و ضعیف همچون دانهٔ شن شد.
هوش مصنوعی: به جنگ نرو چون از او چیزی نخواهی یافت و نه در جایی میتوانی شهری را پیدا کنی که از او برآید.
هوش مصنوعی: نه میتوانی شکلی از آن ویژگی را پیدا کنی که همراستا با تصور تو باشد، و نه میتوانی عددی از آن ویژگی را پیدا کنی که با زحمت به دست آوری.
هوش مصنوعی: از تابش و نور اطراف آنها، چشم روشنی صبح را کور میکند و صدای اسبهایشان، گوش فلک را ناشنوا میسازد.
هوش مصنوعی: وقتی که سطح آب مانند آبرنگ، صاف و آرام شده است، تیرکهای نیلوفر در این آب نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: گروهی از انبهها مانند لشکری از یأجوج هستند و نیروی مستحکم آنها مانند دیواری از سدّ اسکندر میباشد.
هوش مصنوعی: زمانه و آسمان را به هیچکس به حساب نمیآورم، چرا که از میان آنها، مردی وجود ندارد که از غرور، خودپسندی و بچگانهگی خود رنج نبرد.
هوش مصنوعی: گردن خود را بلند و سینهات را گشاد کن و تیغ خود را به سوی شکار ببر نر تیز کن، مانند کسی که به قصد شکار آماده است.
هوش مصنوعی: ایشان به آنچه که میخواستند و آرزو داشتند نرسیدند، زیرا خواستهای از طرف خداوند به گونهای دیگر تحقق یافت.
هوش مصنوعی: حملات شاه زمانهٔ آنها را به شدت و بی رحمی از ریشه و بنیاد نابود کرد، مانند طوفانی که قوم عاد را به خاکستر تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: به خاطر ریختن خون مخالف، هنوز در آن سرزمین، هوا ابری و خاکش رنگ پریده و بیروح است.
هوش مصنوعی: شنیدهای که شاه هندوان چیپال بر فراز آسمان بلندش تاجی را بر سر دارد و به خوبی میدرخشد.
هوش مصنوعی: هیچ نیرویی در آسمان بالاتر از این لشکر وجود ندارد و هیچ سنگی بر روی زمین نمیتواند با او برابری کند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که به خاطر ویژگی و صفت خاصی، گروهی مانند یک سپاه بزرگ و ترسناک در شب، با قدرت و شجاعت در دست خود شمشیرهایی دارند که به زیبایی و درخشندگی سحرگاه میباشند.
هوش مصنوعی: دود سیاه به همراه شعلههای آتش در حال بالا رفتن است، و تو ابراز کردهای که این آتش در کوه سقر پخش شده است.
هوش مصنوعی: از ترس آنها، عقلها در وجود انسان گم شده و از وحشتشان، بیناییها فرار کردهاند.
هوش مصنوعی: خدایان خراسان به کنار پیشاور آمدند و با یک حمله، لشکر دشمن را پراکنده کردند.
هوش مصنوعی: در آن روز، نه کسی سوار بود و نه کسی در آن مکان پیاده مانده بود. هیچ نشانی از شاه یا خدمتکاران در آنجا وجود نداشت.
هوش مصنوعی: شاه هند را به قیمت پایین به «من زاد» فروختند، در حالی که او در برابر خیمهی شاهنشاه رهی پرور ایستاده بود.
هوش مصنوعی: هیچکس جز خداوند نمیتواند به درستی درک کند که چه برکتی را شهریار عجم به ارمغان آورده است.
هوش مصنوعی: ببلخ، همگی به یکباره قرار گرفتند و وقتی دیدند که خانه به حالتی شبیه عروسکی زیبا درآمده است.
هوش مصنوعی: چشم و ذهن انسان به خاطر زیبایی و درخشش مروارید و عطر عنبر به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد و مجذوب آن میشود.
هوش مصنوعی: نه چنان براق و تند از بغداد برمیخیزد، نه چنان لطیف و ادامهدار از ششتر.
هوش مصنوعی: تنها جنگ سیستان بود که باعث شد تمامی پادشاهان از آن ناحیه به طور کامل عقبنشینی کنند.
هوش مصنوعی: چه اندازه میر رضی زحمت کشید و سپاهی فراهم کرد تا اینکه لشکر خراسان به آن سرزمین رسید.
هوش مصنوعی: هیچکس از آن سپاه در جنگ برتری نیافت و هیچیک از بزرگان نتوانست بر خلف (جانشین) پیروز شود.
هوش مصنوعی: در آن شهر هیچ کسی وجود نداشت که به عهد و پیمان سام نریمان و زمان رستم زر وفادار باشد.
هوش مصنوعی: مدینهای به نام عذرا وجود داشت که هیچکس نتوانست بر آن تسلط یابد و برتری پیدا کند.
هوش مصنوعی: در دشت او نمیتوان پا گذاشت، زیرا در خطر درندگان است و در شهر او نمیتوان با خیال راحت خوابید، به دلیل ترس از خطرات ناشناخته.
هوش مصنوعی: اگر در جستجوی کسی باشی که قوی و شجاع است، او را پیدا میکنی و اگر به دنبال کسی هستی که کارها را به خوبی انجام دهد، او نیز در آنجا دیده خواهد شد.
هوش مصنوعی: ساختمان و بنای او از آهن و روی است و از آنچه بر بام آن قرار گرفته، دو پیکر به هم پیوسته به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: وقتی مردی بر لبه دیوار راه میرفت، تو فکر کردی که او در حال سقوط است.
هوش مصنوعی: زمانی که سوارکاری عالی به سمت او هجوم آورد، چنان ضربهای به او زد که هیچ نشانی از مقاومت و استقامت در او باقی نماند.
هوش مصنوعی: تیغ او به قدری قوی بود که دیگر نیازی به جنگ ندارد و مملکتش را به هم ریخته و دستخوش تغییرات کرده است.
هوش مصنوعی: به خاطر تعداد زیادی که در زمین گرفتار شدند، به آن زمین نمیتوان گفت که هنوز زنده است.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مهمانان زیادی از آن سرزمین هنوز در بند هستند، منطقهٔ وسیع بسیستان به قدری تنگ و محدود است که جای یک فرد دیگر هم در آن نمیماند.
هوش مصنوعی: اگر از درباره این موضوع بگویم، عجیب است که چگونه پادشاه ایران اینجا به سفر آمده است.
هوش مصنوعی: راهی که در آن خاک درشت مانند تودههای سنگ است، شبیه به دنیا و جایی که در آن زندگی میکنیم.
هوش مصنوعی: اگر گرگ به او حمله کند، چنگالهایش را به جانش میاندازد و اگر عقاب به او نزدیک شود، بالهایش را برایش فرو میافکند.
هوش مصنوعی: نباتها یا گیاهانش را تو به گونهای توصیف کردی که مانند درختی کج و معوج شده، و خارهای زیادی بر روی آن وجود دارد که مانند چاقوهای تیز به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: از این شهر، پادشاهی که نیکو بود، خارج شد و مانند باد، دین و مذهب آزر را به باد برد.
هوش مصنوعی: ملک بجیرا که صاحب قدرت و نیرومندی است، دستاوردهایش را به دست آورده و ثروتهایش را از طریق شکست دادن دشمنانش به دست آورده است. لشکر او باعث شده که دشتهایی که قبلاً خشک و بیحیات بودند، به شکل دیگری تغییر کنند.
هوش مصنوعی: خداوند به او چنان لطف و عنایت کرد که نامش در دنیا مشهور شد و قصرش به طولانیترین شکل درآمد.
هوش مصنوعی: آیا داستان سفر به مولتان را میدانی؟ اگر نمیدانی، پس تاج الفتوح را پیش بگذار.
هوش مصنوعی: اگر فردی از دجله عبور کند بدون اینکه سوار بر قایق باشد، این نشاندهندهٔ داستانها و روایتهایی است که در شاهنامه موجود است. در واقع، این عمل به نوعی نماد و حکایتی است که دارای معنا و پیام خاصی است.
هوش مصنوعی: سمر صحبتهای صحیحی داشت و همچنین نادرست. تا زمانی که درست را نشناسی، سخن مگو که مطمئن نیستی.
هوش مصنوعی: من با چشمان خود بسیار دیدهام که پادشاه زمین در روزهای خوب و در زمانهای خوش و با ستارههای نیکو قرار دارد.
هوش مصنوعی: از جادهها و مسیرهای باریک و از دروازهی تبت عبور کرد، نه مانعی به او رسید و نه نگهداری.
هوش مصنوعی: پس از آنکه در آنجا هیچ شک و تردیدی وجود نداشت، و همچنین زمانی که در آنجا راهی برای عبور باد نبود.
هوش مصنوعی: بمولتان به یکی از مکانها یا زمانها اشاره دارد و در مسیرش دویست قلعه باز کرده است. هر یک از این قلعهها صد دروازه دارند که مانند قلعه خیبر مستحکم و دشوار هستند.
هوش مصنوعی: از سرزمین و معبدهایی که شاه آنها را به آتش کشیده، هنوز بادی خاکسترهای همه آنها را برده نیست.
هوش مصنوعی: در سرزمینی به نام هند، شاهی بود که به خاطر نیکیها و بزرگیاش، معروف و یاد شده است. او در حالی که از خیبر و حیدر (علی) دوری نکرده بود، در نهایت به خواب ابدی رفت.
هوش مصنوعی: نه دژی باقی مانده که به روی کسی گشوده شود، نه لشکری که به میدان بیاید، نه فردی از فرقههای مخالفی که به قتل برسد، و نه زرتشتی یا کافر.
هوش مصنوعی: پس از بازگشتن به جنگ، به خاطر مشکلاتی که مردم خراسان داشتند، از شدت رنج و فشار، در سختی و زحمت بودند.
هوش مصنوعی: تیغ سیاست دشمنان در دلها کینه میافکند و در این دنیا نه ایمنی وجود دارد و نه عدالت و توجه.
هوش مصنوعی: از میخانه به سوی اسفرین میرود و ملک همه را به زمین میکوبد تا در آن مکان به حضور برساند.
هوش مصنوعی: خسرو، پادشاه پیروز و شاد، در روزی که کشور را روشنتر میکند، بابت شمشیرهایشان بر گردن حلقهای سنگین قرار داشتند.
هوش مصنوعی: سپه به راه بیابان به سوی مرو رفت و باید با احتیاط در این مسیر قدم گذاشت، زیرا احتمال وجود خطراتی همچون موجودات جنی وجود دارد.
هوش مصنوعی: در آن مکان هرگز هیچ انسانی سکونت نداشته و تنها موجوداتی چون دیو و غول در آنجا زندگی کردهاند.
هوش مصنوعی: آنها مانند یک قطار از جلگه ببلخ عبور کردند، که سر یک طرف به کالف و طرف دیگر به لشکر و فریب میریزد.
هوش مصنوعی: در ششمین روز از ماه، مرو (شهری در ایران) ترک شد و در این روز، هزاران شکل و جلوه متفاوت بر روی لبهای جیحون (رودی در ایران) ظاهر شد.
هوش مصنوعی: او تنها یک سوار نیست، بلکه نشان از وجود صد هزار سوار دارد. این را میتوان از کسی فهمید که نبرد را دیده است.
هوش مصنوعی: از زادگاهها و مناطق مختلف تا کنارهی رود جیحون، مردمی از قومهای ترک، تاجیک، ترکمان، غز و خزر زندگی میکنند.
هوش مصنوعی: دو فرمانده و لشکریانشان و حدود ده یا دوازده نگهبان آمدند، همه مانند شغال به دنبال شکار بودند.
هوش مصنوعی: آنان با ویژگیهایی از نبرد و سرشت خود، به جنگ عادت کردهاند و چشمانشان به سحر و جادو وابسته است.
هوش مصنوعی: سوار آنها بر روی اسب به گونهای بود که مانند درختی بر بالای تیغ کوه ایستاده است.
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچ مردی باقی نمانده است و راهی برای فرار نیست، چون که به تنگنای جنگ گرفتار شدهایم.
هوش مصنوعی: گفتند که نیازی به یار و همراه نداریم، بلکه تنها خود ما و توان جسمیمان برای مقابله کافی است. ابزارهای جنگی مانند نیزه و خنجر هم لازم نیست.
هوش مصنوعی: وقتی پهلوانی به سرعت به میدان حمله کرد، هیچکس از آن قوم باقی نماند، مانند ربیع و مضر.
هوش مصنوعی: چتر سلطنتشان هنوز در غزنی خراب است و بر در نقرهای قلعین آویخته شده است.
هوش مصنوعی: بسیاری از تیرها به سمت فکرهای عمیق و اندیشهورزان فرود آمدند و موجی از غم و اندوه به دلهاشان وارد شد.
هوش مصنوعی: زره پاره شده و بدن خسته است، امیدها از هم گسستهاند، شمشیر شکسته و دل آزرده است، و سپر رها شده است.
هوش مصنوعی: در روستای بلخ هنوز پس از کشته شدن، سر و پای مردگان را بر زنبر (محل دفن یا خاک) میآورند.
هوش مصنوعی: در این شب که جنگ به راه افتاد و به سمت سند ویرانی و غارت به پا شد، مردم بیخود و حیران بودند.
هوش مصنوعی: شب هنگام، بر اساس تفکر و ارادهام، به سوی ناحیهای میروم که سیل ویرانگر آنجا، مانند تیغ، بر آن سرزمین میتازد و همه چیز را نابود میکند.
هوش مصنوعی: از آب این دریا جنگی به پا بود و خزانهای از اخبار و داستانهای پادشاهان در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: هیچ مرزی که از برجها و گنبدهای سبز برپا شده باشد، وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در دریای سبز دور او، موجهایی به نرمی برپا است و از نم او، تمام پایههای برجها خیس و مرطوب شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا به تصور میرسد که راهی وجود ندارد و تنها گزینه برای عبور، گذشتن از کوهی سخت و دشوار است. شخصی به تنهایی بر روی این کوه ایستاده و به نظر میرسد که فاصلهای زیاد تا مقصد دارد.
هوش مصنوعی: خسرو در یک زمان معین آن دژ را گرفت و در نتیجه، جنگی به راه انداخت که در آن آتش در زیر کافران بستر را فراگرفت.
هوش مصنوعی: خدا میداند در آنجا چه چیزهایی از گنجینهها، از طلا و نقره، از سلاحها و از لباس و زیورآلات برداشته شده است.
هوش مصنوعی: در بیابانها، ریگهای زیادی وجود ندارد، اما در حضور شاه دنیا، تودهای از گوهرها دیده میشود.
هوش مصنوعی: او به جای برپایی خیمههای نرم و زیبا بر روی شتر، آن را به نوعی زینت داده و به جای تشریفات مجلل، زیبایی و ارزش را بر روی الاغ قرار داده است.
هوش مصنوعی: در اینجا سخن دربارهی ساختن تختی شکوهمند برای پادشاهی است که با استفاده از نقره خام ساخته شده و مانند یک معبد پر از نقش و نگار و زیباییهاست. این تخت به عنوان نمادی از زیبایی و قدرت پادشاهی به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: در میدان صدای دهل به گوش میرسد و بغض کهنهای در دل مردم جای گرفته است. در این میان، کسانی که دهلزن هستند، در برابر آن بغض و درد، به نواختن مشغولند.
هوش مصنوعی: بدست آوردن پسر سوری و به وجود آوردن غور، هرگز در سخن پنهان ممکن نیست.
هوش مصنوعی: در هفت کشور، هر کسی که بتواند خوب بشنود، خبرهایی درباره باران و یک رود خاص شنیده است.
هوش مصنوعی: برزمین میرفت و رام میشد، در برابر شیران (قوی و نیرومند) گسترده میشد. حق با شمشیر حق (عدل و راستگری) بسط یافته و به پیش میرفت.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه محل زیارت هندوها، بهار گنگ و بهار تانیسر است.
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که این بت، نماد و نشانهای از یک دیو بزرگ است که خود را به تصویر کشیده و سازندهاش نتوانسته است به درستی آن را خلق کند. این جمله به نوعی به ناتوانی هنرمند در نمایش کامل حقیقت و واقعیت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: سرش را در میدان غزنی پایین انداخت، چرا که بر او بود کلاهخود هند.
هوش مصنوعی: با حملهای که صد و ده فیل نامی انجام داد، به گونهای بود که در سرزمین هندیها همچون یک فرمانروای بزرگ جلوه کرد.
هوش مصنوعی: شنیدی که او چگونه در جنگ بر چیپال پیروز شد و در عوض، زهر کشنده را به شکر تبدیل کرد؟
هوش مصنوعی: زمین چون لشکر او را در بر گرفته بود و مانند دریا موجهای سبز بر پا بود. گرد و غبار حاصل از حضور آنها، گیتی را تاریک کرده و روز را گرفته بود.
هوش مصنوعی: پرندگانی را تصور کن که میتوانند با شمشیرهای خود در آینه، زیبایی و درخشش خاصی را نمایش دهند. این تصویر به ما میگوید که طبیعی است که درخشش و زیبایی در روح و جسم ما باید منعکس شود، مانند وزش نسیمی که بر روی آینه میافتد و آن را زنده و روشن میسازد.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر حالتی از ناامیدی و غم است. انسانها به شدت دچار اندوه و تاریکی هستند و در این میان، چهرهای ترسناک و عذابدهنده به تصویر کشیده میشود. هرگونه عمل ناپسند و شرارت در این جهان مشهود است و به نوعی ناشی از وجود نیروهای منفی و شیطانی به شمار میآید. به طور کلی، این ابیات به وضوح وضعیت ناگوار و دردناک زندگی اشاره دارد.
هوش مصنوعی: تمام زمین درد و رنجی عمیق دارد و کوهها نماد صبوری هستند. آسمان به مانند شمشیری تند به زمین حمله میکند و باد و ابر نقش محافظ را ایفا میکنند.
هوش مصنوعی: دوست هوشیار باید دانا باشد، اما در زمان حمله دشمن، خرد و تدبیر درست خواهد بود؛ هم باید حمله کنیم و هم باید فرار کنیم.
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم شاه به دست میمون در اردوگاه افتاد، زلزلهای در میدان جنگ آن لشکر رخ داد.
هوش مصنوعی: اگرچه آنها در یک اجتماع و جمع بزرگ قرار دارند، اما در نهایت، نمایانگر حاکمیت و سلطنتی بزرگ و درخشان در شرق هستند.
هوش مصنوعی: جمعی از آنها تحت سلطه پادشاه خسته شدهاند، نیروهایشان پر از کینه و شهرشان ناقص و ناتمام است.
هوش مصنوعی: لشکر ما هنوز از خون مردان دشمن تقویت شده و همچنان حماسه و شجاعت آنان در سلاحهای ما نمایان است.
هوش مصنوعی: در این شعر به نقل یک گفتوگو یا ماجرایی اشاره شده که در آن شخصی از موقعیت یا خبری مطمئنی سخن میگوید. او بر این نکته تأکید میکند که از آن موضوع هیچ خطری متوجه او نخواهد بود و به نوعی آرامش و اطمینانش را نسبت به آن موضوع ابراز میکند. این نشاندهندهی اعتماد شخص به امنیت یا ثبات شرایطی است که در آن قرار دارد.
هوش مصنوعی: در این بیت به شخصی اشاره شده که هزاران فیل را از میان شاهان دور کرده و فقط اوست که هزاران اسب و دشت سندیور را در اختیار دارد. این جمله نشاندهندهی قدرت و یکتایی فرد مورد نظر در میان دیگران است.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ خوارزم شاهی میگویند که بدن و روح ما از ناتوانی و شکست در امان است.
هوش مصنوعی: خود را در دنیای فریب و توهم فرعون گم نکن، زیرا آنچه تو میپنداری که قدرت و عظمت دارد، در واقع چیزی جز یک فریب و نمایش نیست.
هوش مصنوعی: عصای موسی مانند تیغی است که در برابر پادشاهان مانند اژدهایی بزرگ و گسترش یافته به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به جای اینکه به توهم و خیال باطل بسنده کنم، در درون خودم یک تیر را مشاهده میکنم. به جای دیدن چشمی عادی، در چشمانم یک نیزه را میبینم.
هوش مصنوعی: یکی با دندانش پیکانی را میکشید و دیگری خنجر را از نای فردی میکَند.
هوش مصنوعی: در این سرزمین، خون دشمن هرگز به آرامش نمینشیند و مانند امواج دریا، همواره در نوسان است.
هوش مصنوعی: در آن جمعی که آن جنگ را مشاهده کردند، هیچ پسری از آن منطقه به دنیا نمیآید و همچنین از شدت ترس ناشی از آن جنگ، مادران نیز فرزند نخواهند آورد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از قلعههای دیگر یکی یکی صحبت کنم، خیلی طولانی میشود و تمام عمر نوح هم کافی نیست تا به پایانش برسم.
هوش مصنوعی: اگر ادیان را مانند جادوگران تصور کنیم که مردم را تحت تاثیر خود قرار میدهند، میتوان گفت که این آتش به سرنوشتهای مختلفی دامن میزند و همچون جادوگری که افراد را با نیرنگ از آب بگیرد و به سمت خود بکشاند، عمل میکند.
هوش مصنوعی: هرگاه از یکی از این دژها و قلعهها صحبت کنی، نمیتوان به طور کامل آن را در پنج یا شش دفتر شرح داد.
هوش مصنوعی: سخن مانند یک سیاره است که دفاعی قوی دارد، پس با دقت به آن گوش کن و خوب توجه کن.
هوش مصنوعی: اگر تو بر پیروزیهای خود استحکام و ثبات نداشته باشی، مانند این است که اریكه شکست را بر خود گذاشتهای، زیرا توضیحات و جزئیات آن، بسیار زیبا و پرارزشاند.
هوش مصنوعی: شاه خراسان این کار را برای رضای خدا انجام داد و هیچکس از مردم دنیا مشابه آن را نکرده است.
هوش مصنوعی: او راه مردی بد و کافر را بست و به جای معبد بتان، مسجد و منبر ساخت.
هوش مصنوعی: در پی هیچ یک از این سرزمینهای کفر آمیزی که جز به خاطر خواست خدا و پیامبر ویران نشدهاند، نروید.
هوش مصنوعی: اگرچه او در زمان خود از دیگران خبر دارد، اما دیدگاهش از خبرگذارها و کسانی که بهتر میفهمند بزرگتر است.
هوش مصنوعی: هر فردی که خود را اینگونه میبیند، بیاید و هنرهای خود را بشمارد.
هوش مصنوعی: داستانی دلنشین از یک حکیم شنیدهام که در آن صحبت از تضاد میان زاغ سیاه و باز سفید است.
هوش مصنوعی: در اینجا، زاغ سیاه به دوستانش اشاره میکند و میگوید که هر دو از یکدیگرند و به نوعی در اصل و ماهیت مشترک هستند. به عبارت دیگر، آنها همنوع و همنسل یکدیگرند و وابستگی و نزدیکی خاصی دارند.
هوش مصنوعی: جواب داد که ما مانند پرندگانیم، و فقط در عرصه هنر تفاوتی بین طبع من و تو وجود دارد. پس به این موضوع دقت کن.
هوش مصنوعی: بیت اشاره به این دارد که برخی از مردم با خوردن و مصرف کردن از دیگران زندگی خود را ادامه میدهند. در اینجا به سلطنت و حکمرانی اشاره شده که در نهایت بر زشتیها و ناملایمات غلبه پیدا میکند و به نوعی نامطلوبی یا زشتیهایی که در زمین وجود دارد، اشاره دارد. در مانایی از کنایهها، به خوبی این مفهوم منتقل میشود که در زندگی روزمره، برخی افراد با توجه به شرایط جلو میآیند و سرنوشت خود را رقم میزنند.
هوش مصنوعی: من در دستان پادشاهان و بزرگان نشستهام و تو در نشیمن افرادی ناپسند و غیرمتعارف قرار داری.
هوش مصنوعی: از آرامش من نشأت میگیرد، و زیبایی تو به من احساس ناخرسندی میدهد؛ چرا که من خود را با کارهای شایستهام مرتبط میدانم و تو با کارهای ناپسند خود.
هوش مصنوعی: سلطنتها و قدرتها به سمت من توجه دارند و به سمت تو نمیآیند، زیرا تمایل به خوبی، به خوبیها میانجامد و تمایل به بدی، به بدیها.
هوش مصنوعی: اگر تو خود را با من مقایسه میکنی، پس جادو و فریب خودت را به خودت برمیگردانی.
هوش مصنوعی: اگر همه این کارها را بکنی، آن زمان با فضل و برکت خواهد بود که شایستهات باشد، و گرنه زحمت نبر.
هوش مصنوعی: اگر خر و اسب از یک نوع بودند، دیگر خر هیچ وقت نمیتوانست به شکل و حال اسب باقی بماند.
هوش مصنوعی: بله، هر پیامبری از خود پیامبری است، اما در میان آنها یک شخص خاص وجود دارد که مانند سورهٔ اخلاص است و به بیان دیگری، او همانند دریاهای بیپایان است.
هوش مصنوعی: وقتی شب تاریکی فرا میرسد، ماه زیبا نورش را میتاباند و روز اگرچه تیره باشد، اما ماه هنوز درخشان است.
هوش مصنوعی: وقتی چوب میگوید که من مانند چوب عود رطوبت دارم، باید بداند که آتش را تنها در صورتی میتواند ببیند که در آتش سوزانده شود و زغالسنگی بسازد.
هوش مصنوعی: چهار نوع سرشت و ویژگی وجود دارد، اما نباید فراموش کرد که در کنار هم بودن، سبب نمیشود که خاک از آتش برتر باشد.
هوش مصنوعی: در این دنیا چه کسی میتواند به بزرگی و شکوه یک شاه باشد؟ آیا کسی میتواند به مانند صنوبر و عرعر (دو درخت بلند و استوار) به زیبایی و قدرت باشد؟
هوش مصنوعی: خداوند، آزادی، قدرت و دین والا با او مانند درختی است که میوه میدهد.
هوش مصنوعی: در هر زمان و مکان، شادی و غم مردم به تقدیر و سرنوشت الهی بستگی دارد.
هوش مصنوعی: پادشاهی شاه جهان همواره پایدار باشد و عظمت و قدرت او دل را شاد کند و دست او همواره به نوشیدن باده و استفاده از جام مشغول باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چگونه برخورم از وصل آن بت دلبر
که سوخت آتش هجرش دل مرا در بر
طمع کند که ز معشوق برخورد عاشق
بدین جهان نبود کار ازین مخالفتر
از آنکه عاشق نبود کسی که دل ندهد
[...]
فسانه گشت و کهن شد حدیثِ اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
فسانهٔ کهن و کارنامهٔ به دروغ
به کار ناید رو در دروغ رنج مبر
حدیثِ آنکه سکندر کجا رسید و چه کرد
[...]
بنوبهار جوان شد جهان پیر ز سر
ز روی سبزه بر آورد شاخ نرگس سر
خزان جهان را عهد ار چه کرده بود کهن
بهار عهد جهان باز تازه کرد ز سر
هوا نشاند ببرگ شکوفه در، یاقوت
[...]
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
[...]
بفال سعد و خجسته زمان و نیک اختر
نشسته بودم یک شب بباغ وقت سحر
ز باختر شده پیدا سر طلایۀ روز
کشیده لشکر شب جوق جوق زس خاور
فلک چو بیضۀ عنبر نمود و انجم او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.