گنجور

 
عنصری

باد نورزی همی در بوستان بتگر شود

تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود

باغ همچون کلبۀ بزّاز پر دیبا شود

باد همچون طلبۀ عطار پر عنبر شود

سونش سیم سپید از باغ بردارد همی

باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود

روی بند هر زمینی حلّه چینی شود

گوشوار هر درختی رشتۀ گوهر شود

چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز

گه برون آید ز میغ و که بمیغ اندر شود

دفتر نوروز بندد بوستان کردار شب

تا کواکب نقطۀ اوراق آن دفتر شود

افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند

باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین سر شود

روز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار

شب چو عمر دشمنان او همی کمتر شود

خسرو مشرق یمین دولت آن شاه عجم

کآفرینش بر سر دولت همی افسر شود

کافری را کو موافق شد بدل مؤمن شود

مؤمنی را کو مخالف شد بدل کافر شود

زیر هر حرفی ز لفظش عالمی مضمر شدست

زیر هر بیتی ز علمش عالمی مضمر شود

باد با دست ندیمش بادۀ سوری شدست

چرخ با پای خطیبش پایۀ منبر شود

آب جودش بر دمد زرّین شود گیتی همه

آتش خشمش بخیزد سنگ خاکستر شود

رنج لاغر با نهاد رای او فربه شود

گنج فربه با گشاد دست او لاغر شود

گرچه باشد قوّت پروردگان جان خرد

چون بمدحش رنج بیند جان خرد پرور شود

اختر سعدست گویی طلعت میمون او

چون بنزدش راه یابد مرد نیک اختر شود

باد دیدستی که اندر خرمن کاه اوفتد

همچنان باشد که او اندر صف لشکر شود

سدّ اسکندر بعزمش ساحت صحرا شود

ساحت صحرا بحزمش سدّ اسکندر شود

از عطا بخشیدن و تدبیر او نشگفت اگر

زرّ گیتی خاک گردد ، خاک گیتی زر شود

سیرت آزاده وارش ناظر آزاد گیست

منظر آزادگان بی سیرتش مخبر شود

نعت هر کس را همی یکسان شود اصل سخن

جون بنعت او رسد اصل سخن دیگر شود

چون بیندیشم خرد مر نظم را مانی شود

چون بنظم آرم زبان مر لفظ را آزر شود

نعت گویی جز بنام او ، سخن ضایع شود

تخم چون بر شوره کاری ضایع و بی بر شود

آب گردد آذر ار بر حلم او یابد گذر

باز آب ار بگذرد بر خشم او آذر شود

شست باید لفظ را تا نعت او گویی بدان

بخت باید زّر را تا تاج را در خور شود

چون ز احکامش سخن گویی شود جوهر عرض

چون ز آثارش سخن رانی عرض جوهر شود

آنکه او را جوید ار چاکر بود مهتر شود

و آنکه زو بگریزد ار مهتر بود چاکر شود

خلق او بر دیو بندی دیو را مردم کند

اسم او بر خار داری ، خار نیلوفر شود

مهر او بر سنگ بندی موم گردد ساعتی

مدح او بر خاک خوانی چشمۀ کوثر شود

جود او گر بر بیابان اوفتد دریا شود

خشم او گر بر زمین افتد زمین اخگر شود

تا فرود آید همی بر بنده از ایزد قضا

تا دعای نیکمردان سوی ایزد بر شود

زندگانی بادش و پیروزی و شادی و کام

تا بهفت اقلیم گیتی داد را داور شود

 
 
 
فرخی سیستانی

گر نه آیین جهان از سر همی دیگر شود

چون شب تاری همی از روز روشن تر شود

روشنایی آسمان را باشد و امشب همی

روشنی بر آسمان از خاک تیره بر شود

روشنی بر آسمان زین آتش جشن سده ست

[...]

منوچهری

باد نوروزی همی در بوستان سامر شود

تا به سحرش دیدهٔ هر گلبنی ناظر شود

گل که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد

وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود

ابر هزمان پیش روی آسمان بندد نقاب

[...]

امیر معزی

آمد آن فصلی ‌کزو طبع جهان دیگر شود

هر زمین از صنعت او آسمان پیکر شود

باغ او مانند صورتخانهٔ مانی شود

باغ ازو مانند لعبت‌خانهٔ آزر شود

کوهسار از چادر سیماب‌گون آید برون

[...]

سنایی

دور عالم جز به آخر نامدست از بهر آنک

هر زمان بر رادمردی سفله‌ای مهتر شود

آن نبینی آفتاب آنجا که خواهد شد فرو

سایهٔ جوهر فزون ز اندازهٔ جوهر شود

سید حسن غزنوی

باد آتش بار چون از روی دریا در شود

خاک پژمرده ز آب زندگانی تر شود

گه چو یوسف شاهدی از چاه بر تختی رود

گه چو آدم صورتی از خاک جاناور شود

یک قدم روید گیاهی را و با صد جان بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه