گنجور

 
عنصری

گر نه مشکست از چه معنی شد سر زلفین یار

مشک‌بوی و مشک‌رنگ و مشک‌سای و مشک‌بار؟

ار دل ما را ببست او خود چرا در بند شد؟

ور قرار ما ببرد او خود چرا شد بیقرار؟

ور نشد ابروش عاشق چند باشد گوژپشت

ورنه می خورده است چشمش از چه باشد خمار؟

ماهتابستش بناگوش و خطش سنبل بود

آفتابستش رخ و بالاش سرو جویبار

هیچکس دیدست ماهی کاندرو سنبل دمید؟

هیچکس دیدست سروی کآفتاب آورد بار؟

ار شوی نزدیک زلفش تا بکاوی جعد او

آستین پر مشک باز آیی و پر عنبر کنار

تا بکاویدمش جعد و تا ببوئیدمش زلف

تا بخاییدمش لعل و تاش بگرفتم کنار،

در دو دستم عنبرست و در مشامم غالیه

در دهانم انگبین و در کنارم لاله‌زار

سرخی از خون نگسلد هرگز چنان کز نار، نور

مردمان گویند، لیکن من ندارم استوار

زآنکه من بارم به رخ بر خون و روی اوست سرخ

زآنکه رویش جای نور است و دل من جای نار

او و من هر دو همی‌نازیم و ناز من به است

کو بحسن خویش نازد، من به مدح شهریار

خسرو مشرق یمین دولت و بنیاد مجد

آفتاب ملک، امین ملت و فخر تبار

یا ببندد، یا گشاید، یا ستاند، یا دهد

تا جهان همی مر شاه را این چار کار

آنچه بستاند: ولایت، آنچه بدهد: خواسته

آنچه بندد: دست دشمن، آنچه بگشاید: حصار

نصرت و فتح است بازی کردن شاه جهان

نصرتش عزمست و حاصل فتح و بازی کارزار

تیغ او هرگز نجوید جز دل شیران نیام

تیر او ترکش نخواهد جز تن مرد سوار

نیزۀ خسرو ستاره است و دل شیران فلک

تیغ او شیرست و مغز جنگجویان مرغزار

جز زبان چیزی نگوید پیش او هنگام حرب

جز دهان چیزی نجنبد پیش او هنگام بار

آن دهان جنبان بود کو شاه را بوسد زمین

وآن زبان گویا بود کز شاه خواهد زینهار

از هوای باغ او بوی بهشت آرد نسیم

وز زمین مجلس او مشک‌بو خیزد بخار

زیر پای نیک‌خواهش روید از پولاد، گل

زیر پای بدسگالش خیزد از دریا، غبار

هم بدو مجبور گردد، هم بدو مختار مرد

جز بدو پیدا نیاید حکم جبر از اختیار

ورچه حکم پادشاهی هر که را باشد یکیست

پادشاهی را به محمودست فخر و اعتبار

گرچه از طبعند هر دو، به بود شادی ز غم

ورچه از چوبند هر دو، به بود منبر ز دار

ور کسی بی او زیادت گیرد و فخر آورد

آن زیادت سربه‌سر نقصان بود، آن فخر عار

جز بکام او نگردد تا بگردد آسمان

جز برای او نباشد تا بباشد روزگار

گر مرا صد سال باشد عمر و گویم شکر او

هم نگویم شکر کردارش یکی از صد هزار

جامه‌ای پوشید بخت من رهی را جود او

جامه‌ای کو را سعادت بود پود و فخر تار

شکر را بر جان شیرین صورتی کردم بدیع

پیش ایزد برد خواهم صورتش روز شمار

گر بگویم پیش او جز کردگارش هیچکس

شکر او پیش که گویم جز که پیش کردگار

تا همی گردد فصول عالم از گشت فلک

گه تموز و گاه تیر و گه زمستان، گه بهار

شاه را سر سبز باد و جان به جای و تن قوی

تیغ تیز و امر نافذ بادش و دل شادخوار

تاج‌داران جهان پیش بساطش خاک‌بوس

دشمنان ملک از گرد سپاهش خاکسار

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه