گنجور

 
۱۶۸۱

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۲

 

... نیک وزیرست و نیک بخت مشیرست

ملک سپهرست و این وزیر مبارک

ماه تمام است و شاه مهر منیرست ...

... آن که به دولت شدست بر ملکان شاه

بار خدایا تورا خدای معین باد

دولت عالی ندیم و بخت قرین باد ...

امیر معزی
 
۱۶۸۲

امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۳

 

... دوش وقت نیم شب پیغام یار آمد مرا

یا به باغ دل گل شادی به بار آمد مرا

وز پس پیغام نزدیک من آمد یار من ...

... هست چشم حاضران در شرق بر آثار او

هست گوش غایبان در غرب بر اخبار او

خواب امن از دولت بیدار او باشد که هست ...

... همچنان کز ابر نیسان تازه گردد بوستان

تازه گردد جان ز لفظ و کلک گوهربار او

نعمت قارون شود پالوده با انعام او ...

... نامه او از شرف هر سروری بر سر نهاد

وز مبارک رای ملک آثار او هر خسروی

روی سوی درگه شاه جهان سنجر نهاد ...

... همت میمون او را چرخ توسن رام باد

نقش کلک مشک بارش زیور ناهید باد

نعل اسب بادپایش افسر بهرام باد ...

... تا که باشد قبله اسلامیان بیت الحرام

بارگاه فرخ او قبله اسلام باد

تا که باشد فرخ و پدرام ایام بهار ...

امیر معزی
 
۱۶۸۳

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

... خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا

چند گویی که به یک بار زبون گیر شدی

من زبونم تو زبان گیر مپندار مرا ...

... با تو باشد به همه حال سروکار مرا

آیم ای دوست به نزدیک تو بارم ندهی

خود دلت بار دهد تا ندهی بار مرا

گر همی با من دلخسته تلطف نکنی ...

امیر معزی
 
۱۶۸۴

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

... یا دلم مشتاق آن رخسار زیبا نیست هست

یا ز عشق لولو و یاقوت شکر بار تو

چشم گوهر بار من هر شب چو دریا نیست هست

ور تو را صورت همی بندد که از چشم و دلم ...

امیر معزی
 
۱۶۸۵

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

... نکنی رحمت و یکشب نرسی فریادم

من به یک روز تو را یادکنم سیصد بار

تو به صد روز بیک بار نیاری یادم

تا تو را ناله زیردست و مرا ناله زار ...

امیر معزی
 
۱۶۸۶

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ای پسر ما دل ز تو برداشتیم

بار عشق تو به تو بگذاشتیم

تا تو ما را دوست از دل داشتی ...

امیر معزی
 
۱۶۸۷

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او

باز نشکیبم همی یکساعت از دیدار او

گر مرا بینی عجب مانی فرو درکار من

تا دگر باره چرا عاجز شدم درکار او

هر شبی گویم که مهمان آرمش برخوان خویش ...

امیر معزی
 
۱۶۸۸

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... حاشا که دوزخ است مرا بی رضای تو

هر روز بر امید جمالت هزار بار

سجده کنم به پیش سریر و سرای تو

امیر معزی
 
۱۶۸۹

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

گر یار نگارینم در من نگرانستی

بار غم و رنج او بر من نه گرانستی

ور غمزه غمارش رازش نگشادستی ...

امیر معزی
 
۱۶۹۰

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳۲

 

ای بار خدایی که خداوند جهانی

لشکر شکن و ملک ده و ملک ستانی

دریادل و مه طلعت و خورشید ضمیری

باران سپه و ابر کف و برق سنانی

فخرست به سلطانی تو پیر و جوان را ...

امیر معزی
 
۱۶۹۱

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶

 

... اقبال تو را غاشیه بر دوش گرفت

اد بار مخالف تو را گوش گرفت

امیر معزی
 
۱۶۹۲

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

... مرغان شبه تن و عقیقین منقار

از بهر نشاط تو به روزی صد بار

آیند همی چو مطربان در گفتار

امیر معزی
 
۱۶۹۳

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

... شاید که شب و روز همین داری کار

می خوردن تو فلک چو بیند هر بار

خواهد که کند ستارگان بر تو نثار

امیر معزی
 
۱۶۹۴

امیر معزی » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای شاه کجا گرم کنی باره بور

صدگور بیفکنی به یک بار به زور

گر بهمن و بهرام برآیند ازگور ...

امیر معزی
 
۱۶۹۵

امیر معزی » مسمط

 

... خوش بود آری صبوح خاصه به وقت بهار

لعل شده کوهسار سبز شده جویبار

ای صنم تیره زلف بادهء روشن بیار

باده شده مشکبوی باد شده مشکبار

آن چو لب لعل دوست ابین ا وین چو سر زلف یار ...

... هست به زنگار و نیل چهرهء صحرا خضاب

هست به کافور و مشک پشت چمن بارور

تا که ز جنگ بهار لشکر سرما شدست ...

... سرو چو منبر شدست فاخته همچون خطیب

مسجد او جویبار منبر او عندلیب

گل به صفت نادرست لاله به صورت غریب ...

... مدح خداوندگوی نام خداوند بر

بار خدایی که هست ملک زمین را شرف

وز شرف و قدر خویش فخر نژاد و سلف ...

... خشم تو بر چشم خصم آب گمارد همی

بر جگرش روزگار آتش بارد همی

زین دو قبل سال و مه خصم تو دارد همی ...

... دیده ی او شد چو سیم چهره ی او شد چو زر

بار خدایا ز توست کار معزی به کام

وز تو شدست او عزیز نزد همه خاص و عام ...

امیر معزی
 
۱۶۹۶

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱ - در شکر باری تعالی

 

... بیاموزی آن را که آگاه نیست

دلش را بدین بارگه راه نیست

چو دل ها که بینی همه روشن است ...

... چه بیننده چشم و چه گیرنده دست

چه باران و باد و چه ابر بهار

چه خندان گل و لاله جویبار

همه دیدنی آفریده ست و بس ...

... گل و برگ گل بین که خاشاک خشک

به بار آید و ناف آهو به مشک

نه بر بازی آورد ما را پدید ...

... ز تیره شبان روز روشن کند

ز باران رخ خاک گلشن کند

بهاران همه گل کند جویبار

خزان برف بندد همه کوهسار ...

... هم آب آرد از سنگ و برف از سحاب

ز باران صدف پر ز گوهر کند

چنان کز نی سبز شکر کند ...

... تن آسان و رنجور هم بگذریم

سبک بار بهتر به هر دو سرای

سبک بار بهتر پسندد خدای

ایرانشان
 
۱۶۹۷

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۲ - در ستایش دانش

 

... درختی ست دانش به پروین سرش

همه راستکاری ست بار و برش

که سرمایه ی مرد دانش بود ...

ایرانشان
 
۱۶۹۸

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۴ - در بی ثباتی عمر

 

... به شاخ و شکوفه بیارایدش

گل کامگاری ببار آیدش

کند شاخ و برگش چنان آبدار ...

... کند سرش بر گنبد لاجورد

گر از بار او بهره یابد کسی

به گیتی از او نام ماند بسی ...

... همان ناگهان باد و سرمای سرد

کند برگ و بارش چو دینار زرد

تهیدست ماند نه برگ و نه بار

به تاراج داده همه روزگار ...

... فزون برد نتوان همی زین سرای

مکن گرد درد دل و بار تن

ببخش و بخور پند بشنو ز من ...

ایرانشان
 
۱۶۹۹

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام

 

... مگر با ستاره یکی راز داشت

نه دز بود کآن چرخ را باره بود

بدو اندورن مرد خونخواره بود ...

... به تن شاد باد و به دل شادباد

همه بار شمشیر او داد باد

هنوز از لبش شیر بوید همی ...

... تو گفتی پی اسبشان بسته شد

ز پس تیرباران و از پیش آب

به خوردن دل ماهیان را شتاب ...

ایرانشان
 
۱۷۰۰

ایرانشان » کوش‌نامه » بخش ۱۰ - نیرنگ کوش با رومیان

 

... چو گردد همه راز چاه آشکار

سر خویشتن گیر و بربند بار

شب و روز با کاروان راه کن

مرا ز آن سخن یکسر آگاه کن

که چون بازگردی بدین بارگاه

تو را پهلوانی دهم بر سپاه ...

ایرانشان
 
 
۱
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۶۵۵