گنجور

 
امیر معزی

فصل زمستان رسید و فصل خزان شد

آب رزان خور که آب روی رزان شد

رخت به کاشانه برکه در چمن باغ

زاغ پدید آمد و تذرو نهان شد

باد ز کهسار تیر برف بینداخت

شاخ درختان ز تیر او چو کمان شد

مرغ عقیقین سر از تنوره برآورد

چِنگل او لعل‌‌پاش و مشک‌‌فشان شد

شوشهٔ زر دیده‌ای و دستهٔ لاله

بال و پر او نگاه کن که چنان شد

ای صنم چنگ زن به مجلس عشرت

چنگ سبک زن کنون که جام گران شد

بود پیاله روان به دست حریفان

جام‌ گران از پی پیاله روان شد

داروی ما جز شراب نیست که ما را

قوت دل شد شراب و قوت روان شد

خاصه شرابی که از فروغ و لطافت

درخورِ بزمِ خدایگانِ جهان شد

شاه جهانگیر سنجر بن ملک‌شاه

آن ‌که به دولت شدست بر ملکان شاه

کوه ‌کنون میغ را گرفت به بر در

چادر کافور گون کشید به سر در

خوش‌تر و فرخنده‌تر بود به چنین وقت

باده به سر در مرا و یار به بر در

سلسله زلفی فشانده‌ گل به سمن بر

غالیه جعدی نهفته در به شکر در

شمس و قمر گرچه روشنند و دُرفشان

طعنه زند روی او به شمس و قمر در

زان ‌که حجر چون دلش به‌ کعبه سیاه است

روی بمالند حاجیان به حجر در

هست دل من به زیر حلقهٔ زلفش

همچو میانش به زیر بند کمر در

خوانده‌ام او را ز دوستی پسر خود

تا شدم آسیمه سر به عشق پسر در

بوی دو زلفش همی چو جامهٔ یوسف

روشنی افزون کند به چشم پدر در

حور بهشت است چون سرود سراید

نغمهٔ او خوش بود به ‌گوش بشر در

راست بر آن سان‌ که خوش بود به‌ گه رزم

نعرهٔ کوس ملک به‌گوش ظفر در

شاه جهانگیر سنجربن ملک شاه

آن‌که به دولت شدست بر ملکان شاه

شهرگشایی که خسروست عجم را

کامروایی که داورست اُ‌مم را

آن که به خوارزم و نیمروز و خراسان

کوتهی از عدل اوست دست ستم را

آن‌که به هند و به چین ز هیبت تیغش

کار تبه شد صنم‌پرست و صنم را

از در و دیوار او همی حسد آید

بیت حرم را و بوستان ارم را

از پس نام خدای و نام پیمبر

مرتبه از نام اوست لوح و قلم را

سیرت او پنج چیز را سبب آمد

دانش و فرهنگ و دین و جود و کرم را

هست شرف پنج چیز را زخطابش

خطبه و منشور و شعر و زر و درم را

فخر به آثار اوست تا به قیامت

مرکب و تیغ و سپاه وکوس و علم را

ملک عجم هست زیر مهر نگینش

زانکه سزاوار گشت ملک عجم را

شاه جهانگیر سنجر بن ملک شاه

آن‌که به دولت شدست بر ملکان شاه

پادشهی مال ده که بنده پذیرست

تاجوری داد ده‌ که پاک ضمیرست

چون پدر و جد خویش و عم و برادر

درخور ملک و سپاه و تاج و سریرست

دولت او دایره است خطِّ بقا را

نقطهٔ آن دایره سپهر اثیرست

حاسد او جفت آه و نالهٔ زارست

مادح او جفت جام و نالهٔ زیرست

تیر هلاک است برکمان خلافش

دیدهٔ بدخواه او نشانهٔ تیرست

شاه جوان و وزیر شاه جوان است

بندهٔ فرمان هر دو عالم پیرست

از ملک‌العرش بر وزیر نثارست

چون ملک شرق میهمان وزیرست

او ز پدر یادگار شاه جهان است

وز خرد اندر جهان عدیم نظیرست

هست وزیر و مشیر چون پدر خویش

نیک وزیرست و نیک بخت مشیرست

ملک سپهرست و این وزیر مبارک

ماه تمام است و شاه مهر منیرست

شاه جهانگیر سنجر بن ملک شاه

آن‌که به دولت شدست بر ملکان شاه

بار خدایا تورا خدای معین باد

دولت عالی ندیم و بخت قرین باد

ملک همه سرورانت زیر علم باد

گنج همه خسروانت زیرنگین باد

ناصر دین خدای وحافظ ملکی

کار تو ترتیب ملک و نصرت دین باد

بر سر دولت مدام و بر سر ملت

فر تو چون پر جبرئیل امین باد

گرچه ز چین تا به مصر راه درازست

ملک تو از حد مصر تا در چین باد

از فلک و از ملک همیشه خطابت

شاه زمان باد و شهریار زمین باد

هرکه دلش در وفای تو چو کمان است

بر تن و جانس ز حادثات کمین باد

از مه و پروین و از مجره و شعری

اسب تو را نعل وتنگ و مقود و زین باد

ساقی تو حور باد و جام تو کوثر

بزم تو از خرمی چو خلد برین باد

از تو دل و خانهٔ وزیر تو امروز

هست خوش و خرم و همیشه چنین باد

شاه جهانگیر سنجر بن ملک شاه

آن‌که به دولت شدست بر ملکان شاه