گنجور

 
امیر معزی

گر یار نگارینم در من نگرانستی

بار غم و رنج او بر من نه‌ گرانستی

ور غمزهٔ غمارش رازش نگشادستی

از خلق جهان رازم همواره نهانستی

گویی چو بهشتستی آراسته و خرم

گر دوست به کوی من گه‌گه گذرانستی

ای کاش که قوت من بودی ز دو یاقوتش

تا بر سر او چشمم یاقوت نشانستی

ای کاش که از بزمم غایب نشدی هرگز

تا بزم من از رویش چون لاله ستانستی

رخسار چو ماه او بگرفت ز خط هاله

گر مه نگرفتستی آن خط نه چنانستی