گنجور

 
امیر معزی

ای پسر ما دل ز تو برداشتیم

بار عشق تو به تو بگذاشتیم

تا تو ما را دوست از دل داشتی

ما تو را چون جان و دل پنداشتیم

چون تو برگشتی و دل برداشتی

از تو برگشتیم و دل برداشتیم

ما همین پنداشتیم از تو نخست

هم چنان آمد که ما پنداشتیم

تا کی از بدمهری و بیگانگی

ما تو را بیگانه‌وار انگاشتیم

چند از این قلاشی و ناداشتی

ما نه قلاشیم و نه ناداشتیم

مهر خرسندی کنون بر دل زدیم

تخم صبر اندر دل و جان کاشتیم

بر سرکوی تو خواندیم این غزل

رخت بر بستیم و دل برداشتیم