گنجور

 
۱۶۸۲۱

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۹ - حکایت در فوائد سخن

 

... طوق میان مرد را پای زن بیحیا

گفتم ای صوفی ناصاف وای کافر بی انصاف مگر از خدا بیخبری و اندیشه روز حسابت نیست این زوجه برادر تست با او هوس بازی تو از چیست گفت خاموش که مقام وحدتیست و هنگام فرصت درمیان من و برادر جدایی نیست دو تن که لحمک لحمی شدند یکیست گفتم اکنون برخیز و در پناه تو به گریز که فضله شیطان خوردی و عرض موحدان بردی ختم رسل محمد مصطفیص با علی مرتضی علیه التحیه والثنا که لحمک لحمی بودند و در توحید مسلم چرا هرگز از ایشان چنین فعلی بظهور نرسید و از اینگونه سخنان از لب مبارکشان گوش کس نشنید همانا که دزدی و لباس پاکان رااز ناپاکی دربر کرده تا راه مسلمانان بزنی بهتر آنستکه خرقه درویشان را که جامه تسلیم و رضاست از برکنده من بعد دام تزویر نیفکنی

ای ببر کرده خرقه تلبیس ...

... فاسقان را به فرق سرسنگست

الهی نفس ما را الهامی ده که راه تردد از دیار اماره بگرداند و کمیت ایقان را به عرصه اطمینان از کمند شک و گمان برهاند و دل ما را دل آرامی ده که دست تصرف این کهنه زال پر مکر و فسون را کوتاه سازد و بنیاد عفت را به تند باد شهوت تبه نسازد تا بدستیاری عفت دامن عصمت بگیریم و در بیابان هلاکت بضلالت نمیریم آه آه از جفای این عجوزه مکار و از وفای این دو روزه غدار که هر لحظه رنگی میسازد و هر لمحه نیرنگی میبازد و از پس پرده مکر و فریب جلوه مینماید و دل هزاران را به کمند کرشمه و ناز بجلوه میرباید بمژده مواصلت عالمی را شوقناک کند و بورطه مفارقت هلاک

چیست دنیا کهنه زال پر فنی ...

نورعلیشاه
 
۱۶۸۲۲

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۰ - حکایت مرموزه

 

عارفی دید دنیا را در عالم رؤیا دختر جمیله با قامت رعنا داغهایش بر جبین مبین و جراحتها بر پشت پای نگارین پرسید که این داغ چراست و این جراحت از کجاست گفت بسیاری از جوانمردان هستند که از شراب قرب الهی مستند گل مراد نچینند جز از گلشن و غنچه دل نشکفند جز به نسیم عنایت چندانکه باب طلب بخواستگاری ایشان میگشایم و جبین مبین بر زمین تمنا میسایم باری نظر ملاطفت جز بکراهت نمیگشایند و قبول مزاوجت و مواصلت من ننمایند چون مرهم وصلم از ایشان حاصل نیست داغهای چنین برجبینم باقیست و بسیاری از نامردان میباشند که تخم محبت من در دل می پاشند قدم نمیزنند جز به قفای من و نظر نمیکنند جز بلقای من پیوسته بطلبکاری من مسرورند و از مقام قرب ذوالمنن دور چندانکه بوسه ها از پای من میربایند و جبین تمنامیسایند نه ایشان را از مواصلت سودیست و نه مرا از ملاطفت ایشان بهبودی جراحتیکه از پای من روانست از اثر بوسه ربایی و جبین سایی ایشانست

آری آری آنکه مرد حق بود

از غم دنیای دون مطلق بود

خود نپوید راه جز راه هدا

رو نیارد جز بدرگاه خدا ...

... نه بجز غم باشد او را شادیی

گرتو راهست ای پسر هوشی بسر

از غم دنیای فانی واگذار ...

نورعلیشاه
 
۱۶۸۲۳

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۱ - حکایت در فضیلت قناعت

 

وقتی در ارض اقدس مشهد مقدس در کاروانسرایی با درویش بینوایی هم حجره بودیم و همسفره روزها قرص خورشیدمان زیب خوان و شبها از خوشه پروین زبیب قوه روان پیوسته بر سفره قناعت میهمان و شخص تسلیم و رضا را میزبان چند روزی بدین منوال گذران حال بود عاقبت درویش بینوا را در بنای توانایی شکست افتاد و طاق طاقتش سست شد بنیاد آتش جوع خرمن شکیبایی راسوخت و شعله شکایت برجانش برافروخت تمنای اطعمه لذیذه از دیار صبرش اخراج کرد و با این بی خانمان آغاز لجاج گفتم ای درویش دلریش خوان قناعت نعمتی است بی محنت و تشویش مایده انزوا طعامیست بی مشقت بیش از بیش قال الله تبارک و تعالی اتستبدلون الذی هوادنی بالذی هو خیر چون بنی اسراییل را از شربت نصیحت دأالجوع بهبودی حاصل نشد و مضمون اهبطوا مصرا فان لکم ما سالتم را مایل شد حسب التمنای آن از آن شریف مکان رحل اقامت بستیم و در قریه ای از حوالی آنجا نشستیم حضرت و اهب العطایا ضیافتخانه بهر ما ترتیب فرمود آنچه متمنای درویش بود لیکن در خلال آن حال رییس قریه فقیر را شاهزاده خراسان که مفقود شده بود تصور نمود و روز بروز در احترام میافزود هر چند سوگند یاد میکردم که من آن نیستم مفید نمی افتاد بلکه قوی میشد اساس آن بنیاآخرالامر این معنی در خراسان منتشر شد و سایر اهل قری مخبر گشته ازهر طرف ساز و برگ پیشکشی ساز کردند و انقیاد اطاعت آغاز حاکم مشهد مقدس را تزلزلی در بنای طاقت روی آورد و در این خصوص تدبیرها میکرد که فقیر را بنوعی برطرف کند و ناوک هلاکت و را هدف درویش بینوا را لشکر جبن بمحاصره حصار دل بر آمده در صدد و دفع آن برآمد و چندانکه مجادله نمود مطلقا ندادش سود چون راه چاره مسدود دید با جزع و فزع تمام نزد فقیر دوید که کنج قناعت و جوع سلامت بهتر از خوان کرامت و بیم هلاکت و ملامتست آن گنجی است بیزوال و این رنجی لایزال شبی دست دعا بدرگاه کبریا درآورده پیدا شدن شاهزاده مفقود را از حضرت و دود مسیلت نمودیم علی الصباح خبر ورود درآن نواحی رسید و از قضیه رسته روانه مشهد مقدس گردیدیم و بکنجی غنودیم

گرت آسودگی باید بگیتی ...

... که جز نیشش نباشد هیچگه نوش

الهی ما را در کنج عزلت گوشه ده و از خوان قناعت توشه شکیبی عنایت نما که به فریب عشوه دنیا از راه رخ نتابیم و خصلتی کرامت فرما که در منزل حرص و حسد در بستر غفلت نخوابیم هم درد تو دهی هم درمان تو فرستی هم جان تو بخشی و هم جان تو ستانی گاه قدح مماتمان برلب نهی و گاه باده حیاتمان درکام چکانی گاهی بانگشتی جامه جانها چاک کنی و گاه بسوزنی چاک گریبانها بدوزی

گه فرستی درد و گه درمان دهی ...

نورعلیشاه
 
۱۶۸۲۴

نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۱۲ - حکایت

 

... جان فدا ناکرده جانان یافتی

عاقبت میت را جان رفته بتن بازگشت و باعمر گرانمایه دمساز از گلخن ممات درآمده در گلشن حیات خرامیده و از فراش مرض برخاسته در بستر صحت آرمید معلوم شد که طفل از دست رحم دست دراز کرده راه نفس را حایل شده بود و شاید اجل معلقی را مقابل سوزن جور بانگشت وی رسیده متألم شده دست جانب خود کشید سد از میانه برداشته شد و راه نفس باز رشته اجل کوتاه گشت و سلسله عمر دراز

یافته بس مرده جان از نفس کاملان ...

... نفس دنی همچو طفل در رحم او نهان

در طمع آورده دست راه نفس کرده تنگ

سوزن حکمت کجاست تا بکند دفع آن ...

نورعلیشاه
 
۱۶۸۲۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

... بیند چنانکه شاه مظفر سپاه را

دیبا میفکنید براهش که عاشقان

از نقش چشم و چهره بپوشند راه را

در شرح دوستی بر او لب گشاده ام ...

... حال گدا که عرضه دهد پادشاه را

جز در گه تو راه بجایی نبرده اند

از آستان خویش مران داد خواه را ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۲۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

... پا بسر تا ننهی سر ننهی بر در دوست

طی این راه مپندار که با فرهنگ است

تا تو بیرون نروی دوست نگنجد بدرون ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۲۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

... درداز درمان جدا کردن خطاست

در دیار ما خرد را راه نیست

عشق آنجا حاکم و فرمانرواست ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۲۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

... این زمین را آسمانی دیگر است

ای جهان از راه ما بردار دام

طایر ما زآشیانی دیگر است ...

... کوکب ما ز آسمانی دیگر است

ما در این راه ایمنیم از رهزنان

نقد ما با کاروانی دیگر است ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۲۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

... موج کشتیبان و توفان ساحل است

طالبان را خستگی در راه نیست

عشق هم راه است و هم خود منزل است

سهل گردد کار اگر از بهر اوست ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

راه بیرون شدن از هر دو جهانم هوس است

خیمه بیرون زدن از کون و مکانم هوس است ...

... نه همین دوری از ابنای زمانم هوس است

خرقه در خانه نهم موزه و دستار براه

گذری تا بدر دیر مغانم هوس است ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۱

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

... عاشقان را بجز از عشق تو فرهنگی نیست

راه عشاق زند مطرب از این پرده تو نیز

پرده بردار کزین خوبتر آهنگی نیست ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۲

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

... جان داده بیک گفته که این طرز کلام است

زاهد مگر از وعده ی جنت برد از راه

آنرا که نه در کوی خرابات مقام است ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۳

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

... ترسم نرسی بکعبه ای شیخ

کاین راه بسوی سومنات است

کس تشنه نمی شود و گرنه ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۴

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

... آسوده ز قصد رهزنانم

کاین راه نه راه کاروان است

زنهار منه قدم بر این در ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۵

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

قاصدی مژده رسان در راه است

روز آراستن خرگاه است ...

... بر من و واپسیم عیب مکن

همه جا مقصد من همراه است

چاه با راه در این پرده یکیست

راه یوسف سوی مصر از چاه است

من از او انده ازو شادی ازوست ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۶

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

... ورنه آسان با تو هرجا مشکلی ست

برفشان اشکی بخاک راه دوست

گل از آنجا سرزند کانجا گلی ست ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۷

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

... گلبن ماست که رونق ده سد بستان است

مشکل اینست که ما را نبود راه بدوست

ورنه هر مشکلی از همت او آسان است ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۸

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲

 

... این توبه دگر شکستنی نیست

گردی که ز راه عقل خیزد

بر دامن ما نشستنی نیست ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۳۹

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

... بدان حسرت زکویش رخت بستم

که هر گامی ز راهم منزلی بود

برون از هر دو عالم راه جستم

ولی از عشق گام اولی بود ...

نشاط اصفهانی
 
۱۶۸۴۰

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

... دیوانه عشقت سر ویرانه ندارد

جز محنت و غم راه به این خانه ندارد

این خانه مگر راه به میخانه ندارد

پیمانه چه غم گر شکند محتسب شهر ...

... شمعی که نیفروخته پروانه ندارد

یک بار ندیدیم نشاط آید ازین راه

این کوچه مگر راه به میخانه ندارد

نشاط اصفهانی
 
 
۱
۸۴۰
۸۴۱
۸۴۲
۸۴۳
۸۴۴
۱۰۲۲