گنجور

 
نشاط اصفهانی

من و دل را بکویی منزلی بود

که در هر سو دلی با بیدلی بود

چرا خود عشق زینسان مشکل افتاد

که آسان شد از وهر مشکلی بود

میان بحر ره گم کرده ای را

چه سود ار رهبری بر ساحلی بود

دل از پیش و من از پی تابکویش

شهیدی رهنمای بسملی بود

بدان حسرت زکویش رخت بستم

که هر گامی ز راهم منزلی بود

برون از هر دو عالم راه جستم

ولی از عشق گام اولی بود

همی گریم همی سوزم ازین غم

که یارم دوش شمع محفلی بود

بهر عضو نی و مجمر ببزمش

نهان از من زبانی و دلی بود

نشاط امشب مگر دیوانه شد باز

که دیدم همنشین عاقلی بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode