گنجور

 
۱۶۴۱

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۹۵ - نامه نوشتن پیغمبر صلی الله علیه و سلم به پرویز

 

... که رنگ و بویش آرد روی زردی

جهان و هر چه اسباب جهان است

مدان سودش که سر تا پازیان است ...

... که صد عالم به یک منت نیرزد

نشین بر اسب ترک و سخت کن تنگ

مکش بار جهان همچون خر لنگ ...

... که مهمانی کند آنگه کشد خوار

منه دل بر جهان زین بیش و اسباب

که اینها نیست غیر از نقش برآب ...

سلیمی جرونی
 
۱۶۴۲

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۳ - تحفة الافکار

 

... ره روان را فاقه و نعمت کند منع سلوک

اسب ره آنست کو نه فربه و نه لاغرست

چین برویی افکند شدت که شخصش راست حلم ...

... از پریشانی قصیرش خوانی آنکو قیصرست

مرد کاسب را ز رنج کسب بر کف آبله

شد دلیل گوهر مقصود کش دست اندرست ...

... خاطرش درهای معنی را بود شایسته درج

چرخ بهر اخگر انجم مناسب مجمرست

زاید از کلکش همه ابکار معنی گوییا ...

امیرعلیشیر نوایی
 
۱۶۴۳

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۹

 

... طاقتم نیست که نامش بزبانم نرود

او بر اسب ستم و توسن دل سرکش هم

چه توان کرد که از دست عنانم نرود ...

اهلی شیرازی
 
۱۶۴۴

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح میر سعد الدین اسعد گوید

 

... هزار نکته بهر صد بیان دارد

در آن مقام که اسب سخن همی تازد

اگر عنان نکشد خود که همچنان دارد ...

اهلی شیرازی
 
۱۶۴۵

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۸ - در مدح گوید

 

... که از فیضت بر آرد لعل سیراب از حجر لاله

چمن اسباب بزمت تامهیا کرده گلها را

ز بهر عطر در مجمر فکنده عود تر لاله ...

... ز بهر مجلس عیش تو فانوسی است هر لاله

برنگ گردن اسب تو خواهد دوخت ز انجامه

سقر لاط سیاه و شرخ را در یکدگر لاله ...

اهلی شیرازی
 
۱۶۴۶

اهلی شیرازی » سحر حلال » بخش ۲۴ - رفتن جم بگوی بازی و افتادن از اسب و هلاک شدن

 

... از خم چوگان نشد آسوده گوی

تاخته اسب از حد چین تاختن

مرگ هم آماده بر این تاختن

رد شد از اسب آنمه و خون خورد و مرد

ساغر جم گشت از آن خرد و مرد

سیلی مرگ آنهمه اسباب خورد

زیروی از خون وی اسب آب خورد

خورد شد از حادثه آن جام جم ...

اهلی شیرازی
 
۱۶۴۷

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۱۴ - حکایت

 

... نیست غیر از پرده اندر راه رب

اشتران و استر و اسب بدو

چون شود رهزن نمی ارزد دو جو ...

اسیری لاهیجی
 
۱۶۴۸

اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۲۷ - حکایت

 

... سود می خواهی در ین سودا درآی

اسب تازی را بخر خر را مخر

تا توانی ز ین بیابان شو بدر ...

اسیری لاهیجی
 
۱۶۵۰

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

... این میری و وزیری و خرگاه و طمطراق

وین اسب و اشتران و قطار و مهار هیچ

این مال و ملک و آب و زمین و سرای و باغ

وین نقد و جنس و دردسر بیشمار هیچ

این جست و جوی منصب و اسباب و حرص و جاه

این کار و بار دنیی واین دینه دار هیچ ...

اسیری لاهیجی
 
۱۶۵۱

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

... ریخت خونم بی گنه آن سروناز

شهسوار حسن گو اسب جفا

با گدای باوفا چندین متاز ...

اسیری لاهیجی
 
۱۶۵۲

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

... بربود گوی عاشقی آخر اسیری از میان

تا اسب همت از کران در راند در میدان عشق

اسیری لاهیجی
 
۱۶۵۳

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۳

 

فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش

که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش ...

بابافغانی
 
۱۶۵۴

بابافغانی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - شاه عالم پناه اسماعیل

 

... که جهان ملک اوست یک قلمه

روز جولان ز اسب زیر آورد

شهسواران و صاحبان رمه ...

بابافغانی
 
۱۶۵۵

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۵ - رفتن شاه‌زاده به میدان

 

... بگذرد از قطار آن هفته

شاه چون میل اسب تازی کرد

مرکب از شوق جست و بازی کرد ...

هلالی جغتایی
 
۱۶۵۶

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

... آن خنده ای که کردهم از انفعال کرد

سنگین دلی که اسب جفا تاخت بر سرم

موری ضعیف را بستم پایمال کرد ...

هلالی جغتایی
 
۱۶۵۷

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

... کارم درین بساط به شاهی فتاده است

کز اسب کین پیاده نمی گردد از غرور

چندم به بزم خود نگذاری چه میشود ...

... چون عشق را کمال برون آرد از قصور

تا محتشم بر اسب فصاحت نهاد زین

افکند در بساط سوار و پیاده شور

محتشم کاشانی
 
۱۶۵۸

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۲

 

... آن قدر کز رخ شرم تو خجل گردیدم

اسب جرات چو هوس تاخت به جولانگه عشق

من رخ از عرصه راحت طلبی تابیدم ...

... صبح ابداع که من مهر تو می ورزیدم

هجر چون اسب حریفان مسافر زین کرد

عرصه خالی شد از آشوب و من آرامیدم ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۵۹

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶ - ایضا فی مدح شاهزاده مظفرلوا سلطان حمزه میرزا گفته

 

... زری و خلعتی هربار می آمد تماشا کن

که چون با خلعت زر اسب زین انبار می آید

به شاهان تا به اولاد جهانبان نوبت شاهی ...

محتشم کاشانی
 
۱۶۶۰

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۱ - در ستایش جلال‌الدین محمد اکبر پادشاه فرماید

 

... جبل را چون حمل در جنبش آرد جنبش صرصر

به جیب جوشن جیشت سراغ مثل اسب خود

در و دروازه کنکان زند هنگامه محشر ...

محتشم کاشانی
 
 
۱
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۸۵
۱۱۷