چنین دادم خبر داننده استاد
که چون خسرو، ز تخت و بخت شد شاد
به تخت کامرانی چون کی و جم
همه ملک جهانش شد مسلم
که ناگه زابطح و یثرب برآمد
لوای رایت نور محمد
ز اسلام و ز دین تازه او
به شرق و غرب شد آوازه او
به هر جا نامه او شد روانه
و زان پر نور شد چشم زمانه
چو آمد نامه اش نزدیک پرویز
ز مغروری شد از خشم و غضب تیز
نکرد اندر رسول او نظاره
ستاد آن نامه را و کرد پاره
چو برگردد ز شخصی دولت ای یار
کند هرچش نباید کرد ناچار
چو از بی دولتی کرد، آن تباهی
ازو برگشت تخت و ملک و شاهی
ببین تا زان، چه اش آمد فرا پیش
فتادش آتشی از خویش بر خویش
بدین خلق بدش، نگذشت یک چند
که شیرویه گرفتش کرد در بند
چه گویم حال آن وارونه شوم
که حال او سراسر هست معلوم
بشخته روی و کوته قد و اشقر
ز سیرت، صورتش صد بار بدتر
نیامد زان شقی جز جور و بیداد
که فرزند چنان از کس مزایاد
پریشان روزگاری ابتری بود
اگر چه بود از مریم، خری بود
مگو شیرویه، نامش روبهی نه
چه شیرویه که روبایی ازو به
چو خسرو شد اسیر بند و زندان
ازان در بند شد شیرین دو چندان
ازو یک دم نمی بودش جدایی
که خوش نبود ز یاران بی وفایی
در آن زندان، نگه داریش می کرد
دلش می داد و غمخواریش می کرد
گهش گفتی مخور غم بشنو از من
که بر کس حال فردا نیست روشن
مکن بی صبری و می کن تحاشی
که بسیار این مثل بشنیده باشی
بسا کس بر سر بیمار بگریست
که مرد او ناخوش و بیمار خوش زیست
بسی بازیچه ها کرده ست ایام
که داند تا چه خواهد شد سرانجام
گهش گفتی مشو ای شاه ناشاد
به جای عیسی از مریم خری زاد
مخوانش گوهر خویش آن بد اختر
که هست او بی شکی فرزند مادر
کسی از بدگهر، نیکی نجوید
زمین شوره سنبل زو نروید
به بند وغصه مرد ار در هلاک است
اگر عمرش بود باقی چه باک است
ورش بر بخت نبود کامرانی
بدل گردد به مرگش زندگانی
مشو دلتنگ ازین نیلی دوایر
چه داند کس که چون خواهد شد آخر
جوابش داد خسرو، گفت غم نیست
چو تو دارم، ز بختم هیچ کم نیست
دل مرد از بلاکی غم پذیرد
که روزی زاید و یک روز میرد
مراد من، تو بودی از دو عالم
چو تو دارم چه باشد خوردنم غم
در این عالم که ملک زندگانی
ندادستند کس را جاودانی
جوانی رفت و پیری شد پدیدار
کشیدم گرم و سرد دهر بسیار
اجل بر کشتن من، گو مکن دیر
که از دوران شدم یکبارگی سیر
ببر گو باد ازین سردابه گردم
که از گرمی او دل سرد کردم
بهشتم گرم و سرد و نیک و بد را
که کردم من به سر دوران خود را
نرنجم زآنچه آن را کشته ام پیش
که شستم عاقبت برکشته خویش
چو خود کردم، مرا تاوان نباشد
بلی خود کرده را درمان نباشد
در آن بند و در آن زندان دلگیر
شنیدم کان شده با همدگر پیر
به هم خود را همی دادند تسکین
گهی او قصه ای گفتی، گهی این
گر این از درد دل و آواز دادی
به لطفی او دل این باز دادی
ور او کردی گران دل از شکایت
سبک کردی دل اینش از حکایت
درین گفت و گزارش هر دو در تب
همی بودند تا شد روزشان شب
چو شب، دیبای کحلی بر سر آورد
زمانه سر به بی مهری برآورد
ز شیرینی ترش شد دهر را چهر
شد اندر چاه مغرب خسرو مهر
فلک درهم شد از خشم پلنگی
سیه شد روی شب، چون موی زنگی
زچشمان ریخت خسرو ساعتی آب
وز آن انده دو چشمش رفت در خواب
دگر زان رنج و زان تاب و از آن دود
دل شیرین زمانی هم بر آسود
فرود آمد ز روزن ناسزایی
چنان کاید فرو ناگه بلایی
فرود آمد روانی تا بر او
نشست از پای اما بر سر او
چنان زد دشنه ای بر پهلوی شاه
که گیتی را برآمد از درون آه
چو خسرو چشم بگشاد و چنان دید
تحمل کرد از آن زخم و نجنبید
نزد دم زان و داد اندر زمان جان
که تا شیرین نگردد با خبر زان
مر او را بود ازین سان، حال و شیرین
به خواب اندر چنین می دید مسکین
که شمع دولتش بی نور گشتی
زچشمش روشنایی درو گشتی
ازین هیبت بجست از خواب و بر خاست
سراسیمه نگه کرد از چپ و راست
چه دید آن شب، که آن را کس مبیناد
بدان روز بدش دشمن نشیناد
تهیگاه شه کشور دریده
طمع از جان به صد حسرت بریده
تنش رنگین ز خون از پای تا فرق
ز سر تا پای در دریای خون غرق
چو شیرین کرد از آن حالت نظاره
گریبان تا به دامن کرد پاره
کشید از ساق موزه خنجری تیز
به خود زد خفت در پهلوی پرویز
نشد زو خاطرش آزرده یک موی
لبش بر لب نهاد و روی بر روی
بدان شد خاطرش یکباره خشنود
در آغوشش گرفت و خوش برآسود
چو برزد خور ز چرخ نیلگون سر
زخون دیده شد روی زمین تر
زمانه بس که خون با خاک آمیخت
کواکب خون شد از چشم فلک ریخت
نمی گویم از آن مرگ و از آن زیست
که کس نشنید از آن حرفی که نگریست
از آن ماتم کزو جانهاست در جوش
جهان را تازه شد مرگ سیاووش
از آن آوازه کافتاد از چپ و راست
فغان از مرد و زن هر گوشه برخاست
چو بشنید این سخن شیرویه شوم
که از حلوای شیرین گشت محروم
برآشفت و به خود پیچید چون مار
بخورد از آن پشیمانی بسیار
کزین اندیشه او شبها نمی خفت
که با شیرین شود بعد از پدر جفت
چه گویم تا مدام از نوک پرگار
چها می سازد این چرخ ستمکار
نمی بینم ز تاثیر ستاره
عجایبهای دوران را شماره
جهان را هست ازین بسیار در جیب
کشیده پرده ای بر روی صد عیب
ز نو هر ساعتی نقشی نگارد
عجایبها بسی در پرده دارد
چو لاله کس نزد زین بوستان سر
که سر تا پا نکرد او را به خون تر
چه داند کس که این خود رای وارون
چها می آورد از پرده بیرون
مدار اندر مدار او مدارا
که نه بهمن ازو ماند و نه دارا
مشو داماد چرخ آبنوسی
که پر دیده ست از این گونه عروسی
مشو غافل ازین دریای پر نیل
که می گرید هنوز از مرگ هابیل
مدار از وی ترحم، چشم قطعا
که پر خون کرد طشت از خون یحیی
عجب مشمر گر این گردنده گردون
سر ایرج نهد پیش فریدون
بزن آبی و زین آتش مزن جوش
که ناحق رفت در خون سیاووش
مکن حیرت، اگر خسرو زبون شد
ببین احوال کیخسرو که چون شد
مگرد از کشتن خسرو پریشان
ببین یک یک همه احوال پیشان
که گاه مرگ، کردند این زمین بوس
چه جمشید و چه ضحاک و چه کاووس
فلک را نیست در گردش جز این کار
که این را بر کشد، آن را کشد خوار
فلک کج رو بود، با او مشو راست
که او را هیچ پا از سر نه پیداست
مکن بد تا توان، از بد بیندیش
که هر کو بد کند بد آیدش پیش
به بد کردن مکن دل خوش، که دوران
جزای بد دهد آخر دو چندان
گرت در زندگی نبود جزایی
دهندت بعد ازین مردن سزایی
مکن دل خوش که بد کردی و مردی
تو پنداری مگر خوردی و بردی
مخور خرمن، مگو کین ده خراب است
که بر هر یک جوی، سالی حساب است
مشو غافل که هر کو برد راهی
جهان نزدش نیرزد برگ کاهی
تو این خرمن که برگ کاه ازو به
درین صحرا همه بر باد برده
مکن از باد و بود دهر دل شاد
که بودش سر به سر باد است بر باد
منه دل بر جهان، زیرا که ایام
نه از بودت اثر ماند نه از نام
جهان با دستگاه و لات و لوتش
خراسانی است وان جفتی بروتش
مکن تا می توان زو هیچ یادی
که نبود زو بروتی بیش و بادی
جهان کش صد هزار آزاد بنده ست
پیازی دان که تو بر توش گنده ست
جهان کز وی نمی برد دلت طمع
بود ریشی برو چندین مگس جمع
چه جای ریش مرداری ست پرگند
رو گرد آمده هر سو سگی چند
نباشد این جهان را مرد در خورد
جوانمردی مجو زین ناجوانمرد
بمان سازش که این ناساز از تو
نداده می ستاند باز از تو
جهان را نیست غیر از رنگ و بویی
زمان را نیست جز گفتی و گویی
مخور نیرنگ چرخ لاجوردی
که رنگ و بویش آرد روی زردی
جهان و هر چه اسباب جهان است
مدان سودش که سر تا پازیان است
درین بیغوله دشت بی سرو پا
که پایانش ز هر سو نیست پیدا
دلا خوش می نهم راهیت در پیش
جهان و هر چه دارد از کم و بیش
به بادش ده که آخر گرد باشد
اگر خود گنج بادآور باشد
جهان را دور کن از خویش و بگذر
بود بانگ دهل از دور خوشتر
مشو بهر جهان بسیار در بند
جهان بگذار و بر ریش جهان خند
بنه بار جهان از دوش و بگذار
که خوشتر می رود مرد سبکبار
نه یک عالم به یک ذلت نیرزد
که صد عالم به یک منت نیرزد
نشین بر اسب ترک و سخت کن تنگ
مکش بار جهان، همچون خر لنگ
بهل دیوی و همجنس ملک شو
مسیحاوار بر چارم فلک شو
مشو ناخوش که عالم را بقا نیست
از آنش نام جز دار فنا نیست
برون کش رخت خود، زین دار فانی
که نبود دار فانی جاودانی
بجه از بازی این چرخ چون برق
که شد قارون و مالش در زمین غرق
شوی آنگه ز ملک جاودان خوش
که سازی تلخ و شیرین جهان خوش
متاع دهر چبود زیب و زینت
مخرکان می برد از دست، دینت
مخور غم، شاه ملک بی غمی باش
نه ای حیوان، در این ره آدمی باش
طمع بگدار و بگدر کان گدایی ست
طمع یکسو نهادن پادشایی ست
برین ده دل منه ای روشنایی
که خوشدل باشد از ده، روستایی
چرا باید به چیزی کرد برداشت
که آخر بایدت بگدشت و بگداشت
چو آخر بایدت رفتن ازین ده
ز اول بار اگر بگداریش به
برون شو زین سرای پر ز آتش
که هرگز، کس نزد در وی دمی خوش
جهان را نیست غیر از طبع وارون
که بارد ز ابر تیغش دم به دم خون
مشو مهمان این وارونه، زنهار
که مهمانی کند، آنگه کشد خوار
منه دل بر جهان زین بیش و اسباب
که اینها نیست غیر از نقش برآب
بهل این خاکدان شاها که بادی ست
که از شاهان منادی بر منادی ست
که گر ملک جهان داری مسلم
بباید رفتنت آخر به صد غم
گرت در سر هوای زندگانی ست
بمیر از خود که عمر جاودانی ست
چرا کز این جهان، آن زنده جان برد
که پیش از مرگ تن از خویشتن مرد
درین عالم که جمشید و فریدون
یکی زو سر نیاوردند بیرون
مگو خسرو شد اندر خاک پیوست
که زیر هر قدم کیخسروی هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن دربارهٔ خسرو و شیرین، داستانی از زندگانی خسرو، پادشاه ایران و عشق او به شیرین است. داستان از شادی خسرو به خاطر کامیابی و پیروزیاش آغاز میشود و به ناگهان با ظهور نام محمد و آغاز اسلام، او را در موقعیتی نگرانکننده قرار میدهد. خسرو که از غم و خشم پر شده، نسبت به نامهای که از طرف پیامبر اسلام دریافت میکند، واکنش تندی نشان میدهد و نامه را پاره میکند. او به مرور بر اثر بیدولتی و بیکامی به قهری دچار میشود و سرانجام به دست شیرویه، پسرش، به زندان میافتد.
شیرین، معشوقه خسرو، در این شرایط به او وفادار میماند و در اندوه او شریک میشود. هر دوی آنها در زندان به یکدیگر تسکین میدهند و غم و اندوه زندگی خود را با هم تقسیم میکنند. شیرین در رویای خود نگران از خسرو و عواقب روابط عاشقانهشان است.
سرانجام، نصیبگری و بدروزگاری به خسرو و شیرین وارد میشود و داستان به مرگ خسرو و امیدهای بیثمری که در زندگی وجود داشت میانجامد. در این میان، شاعر به ناپایداری زندگی و آسیبپذیری قدرت اشاره کرده و اخلاقیاتی دربارهٔ دنیا و زودگذر بودن آن را ارائه میدهد. در نهایت، تأکید بر این است که در جهان هیچ چیز پایدار نیست و سرانجام همه چیز به مرگ و فنا منتهی میشود.
هوش مصنوعی: من به یکی از دانایان خبر دادم که وقتی خسرو از تخت و سرنوشت خود خوشحال شد.
هوش مصنوعی: به مانند کی و جم که بر تخت موفقیت نشستهاند، تمام سرزمینها و قلمروها برای او به وضوح و یقین تعلق یافته است.
هوش مصنوعی: ناگهان از سمت باطن و یثرب پرچم نور محمد به اهتزار درآمد.
هوش مصنوعی: آوازه و شهرت او به دلیل دین و آیین جدیدش در شرق و غرب پیچید.
هوش مصنوعی: هر جا که نامه او ارسال شد، آن مکان روشنایی بیشتری پیدا کرد و دید زمانه نیز روشنتر شد.
هوش مصنوعی: زمانی که نامه او به پرویز رسید، او از شدت خشم و قهری که داشت، بسیار مغرور و متکبر شد.
هوش مصنوعی: او در برابر پیامبرش نایستاد تا نامهای را ببیند و آن را پاره کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی به تو خوب نگاه کند و به تو و محبتهایت توجه کند، ناخودآگاه باید با او رفتار مناسب و شایستهای داشته باشی.
هوش مصنوعی: زمانی که از فقدان قدرت و حکومت، خرابی و فساد به وجود آمد، در نتیجه آن، سلطنت و پادشاهی نیز دچار افول و نابودی شد.
هوش مصنوعی: نگاه کن که چه چیزهایی برایش پیش آمده و چگونه آتش خشم یا غم خودش بر خودش افتاده است.
هوش مصنوعی: مدتی طول نکشید که شیرویه به خاطر این مردم به شدت بدجنس، او را در بند و زندان انداخت.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه بگویم، وقتی حال من دگرگون میشود و حال او همیشه روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: شخصی با چهرهای زشت و قد کوتاه و موهای روشن، از نظر روحیه و اخلاق به مراتب بدتر از ظاهرش است.
هوش مصنوعی: از آن شخص بدقلق و بدسرشت، جز ظلم و ستم چیزی نمیآید و فرزند او نیز از هیچکس نیکویی نمیبیند.
هوش مصنوعی: در زمانهای آشفته و ناپسند به سر میبریم، هرچند ممکن است که این وضعیت از زیبایی و پاکی منشاء گرفته باشد، اما در نهایت به چیز بیارزشی مانند الاغ شباهت دارد.
هوش مصنوعی: این جمله به ما میگوید که درباره شیرویه صحبت نکن، چون او به اندازهای که میشود از روباه خطرناکتر نیست. در واقع، منظور این است که شیرویه نمیتواند به اندازه خطر روباه باشد.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو به اسارت و زندان گرفتار شد، شیرین نیز به دنبال او، بیشتر از قبل در بند و افسرده شد.
هوش مصنوعی: او هیچ زمانی از من دور نمیشود، زیرا جدایی از او و بیوفایی یاران برایم خوشایند نیست.
هوش مصنوعی: او در آن زندان، به خاطر او نگران بود و دلش برایش میتپید و به او اهمیت میداد.
هوش مصنوعی: گاهی به تو میگویم نگران نباش، به حرف من گوش کن که هیچکس از حال و روز فردا خبر ندارد.
هوش مصنوعی: صبور باش و از شتاب دوری کن، چرا که این داستان را بارها شنیدهای.
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که در کنار بیماران اشک میریزند، اما آن کسی که به خاطر بیماری ناراحت است، در حقیقت در حال زندگی خوشی است و مشکلی ندارد.
هوش مصنوعی: ایام (روزگار) با ما بازی کرده و ما نمیدانیم در نهایت چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: هرگز نگو ای پادشاه ناراحت، که به جای مریم زاده عیسی، تو نیز به دنیا نیامدهای.
هوش مصنوعی: هرگز گوهر و ارزش خود را به فردی که بدشانس است و بدون هیچ شکی فرزند سرنوشت مادر است، نخوان.
هوش مصنوعی: از انسانهای نیکوکار، نمیتوان انتظار خیر و سرشاری داشت. مانند این است که از زمینی که شورهزار است، نمیتوان گل سنبل به عمل آورد.
هوش مصنوعی: اگر مردی در زنجیر غم و اندوه گرفتار باشد، ولی هنوز فرصتی برای زندگی داشته باشد، جایی برای نگرانی نیست.
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که بخت و اقبال کسی خوب باشد، اگر در کارهایش موفقیتی به دست نیاورد، انگار زندگیاش به مرگ تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: به خودت فشار نیاور و نگران نباش، زیرا هیچکس نمیداند که در نهایت چه خواهد شد.
هوش مصنوعی: خسرو به او پاسخ داد که نگرانیای ندارد، چون تو را دارم و برای من چیزی از خوشبختیام کم نیست.
هوش مصنوعی: دل انسان از شدتی که غم به او میآورد، تحمل میکند، زیرا روزی به دنیا میآید و روزی دیگر نیز میمیرد.
هوش مصنوعی: من تنها تو را میخواهم و به هیچ چیز دیگری نیاز ندارم؛ با وجود تو دیگر از دو جهان چه غم و اندوهی میتوانم داشته باشم؟
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس را جاودانگی و زندگی ابدی ندادهاند.
هوش مصنوعی: جوانی به پایان رسید و پیری به سراغم آمد، در این راه تجربیات زیادی از سختیها و شیرینیهای زندگی را از سر گذراندهام.
هوش مصنوعی: مرگ به من نزدیک است، پس دیر نکن که من از زندگی به اندازه کافی خسته شدهام.
هوش مصنوعی: بگذار باد از این مکان سرد مرا دور کند، زیرا گرمای او باعث شده است که من دل سردی پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من در طول زندگیام تجربههای مختلفی از خوشی و ناخوشی، خوب و بد را داشتم، مانند بهشتی که در آن لحظات شیرین و تلخی را احساس کردهام.
هوش مصنوعی: من از آنچه که خودم را در آن غرق کردهام ناراحت نمیشوم، چرا که در نهایت بر نتیجه کار خودم نظاره میکنم.
هوش مصنوعی: اگر خودم کاری را انجام دادهام، نباید انتظار عواقب آن را داشته باشم. واقعاً برای کاری که خودم انجام دادهام، هیچ چارهای وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در آن زندانی که بسیار ناراحتکننده بود، شنیدهام که دو نفر به هم پیوسته و با هم پیر شدهاند.
هوش مصنوعی: آنان برای آرامش یکدیگر جمع میشدند و گاهی داستانی از او میشنیدند و گاهی داستانی از این.
هوش مصنوعی: اگر تو در این درد و رنج دل خود را با ناز و زیبا امیاز کردی، او نیز با محبت و لطفش دل تو را شاد کرده است.
هوش مصنوعی: اگر او را به دلگیری از شکایت سنگین کردی، دل من از حکایت این موضوع سبک و راحت شد.
هوش مصنوعی: در این گفتگو و تبادل نظر، هر دو طرف در حال شور و هیجان بودند تا اینکه روزشان به شب تبدیل شد.
هوش مصنوعی: وقتی شب فرا رسید، زمانه مثل اینکه پوششی زیبا و تیره بر سر گذاشت، اما در عوض به بیمهری و سختی پیش آمد.
هوش مصنوعی: زمانی که روزگار به کام همه بود و شیرین مینمود، ناگهان تغییر کرد و به تلخی گرایید. در این میان، خسرو مهر (که نماد محبت و دوستی است) در چاه مغرب، یعنی در غرب، به شدت در مضیقه و سختی افتاد.
هوش مصنوعی: آسمان از غضب به شدت به هم ریخت و شب تاریک شد، مانند مویی سیاه و زنگزده.
هوش مصنوعی: از چشمان خسرو یک ساعت اشک ریخت و آن اندوه، چشمانش را به خواب برد.
هوش مصنوعی: دیگر از آن رنج و درد و آن غم و اندوه و از آن شوق دلانگیز، مدتی را نیز آرامش یافتهام.
هوش مصنوعی: ناگهان بلا و مصیبتی به سر آدم میآید که هیچکس انتظارش را ندارد، مثل یک کلام زشت که از پنجره به داخل میآید.
هوش مصنوعی: یک روح یا نیرویی به زمین آمد و روی او نشسته، در حالی که از پایین به او نزدیک شده است، اما در واقع بر سر او قرار دارد.
هوش مصنوعی: دشمنی با تیزی دشنه به شاه حمله کرد و به قدری درد و آسیب شدیدی به او وارد آورد که آه و نالهای از دل جهان بلند شد.
هوش مصنوعی: وقتی خسرو چشمانش را باز کرد و آن صحنه را دید، با وجود زخم عمیقش، تحمل کرد و هیچ واکنشی نشان نداد.
هوش مصنوعی: در هنگام صحبت کردن و بیان نظرات خود، باید به زمانی که زندگی میگذرد توجه کنیم، چرا که تا زمانی که از شیرینی و زیبایی آگاهی پیدا نکنیم، زندگی واقعی را نخواهیم شناخت.
هوش مصنوعی: او در خواب به حالت شیرینی بود و در این حال، حالتی زیبا و دلنشین را تجربه میکرد.
هوش مصنوعی: به دلیل بینوری شمع دولت او، از چشمش روشنایی زدوده شده است.
هوش مصنوعی: از آن حالت ناگهان از خواب بیدار شد و با نگرانی به اطراف نگاه کرد.
هوش مصنوعی: آن شب چه چیزی را دید که هیچکس نتوانست آن را ببیند و به خاطرش در آن روز بد، دشمنانش را نشناخت؟
هوش مصنوعی: در مکانی که شهروندان کشورش از طمع و آرزوهای بیپایه رنج میبرند، روح و جانشان از حسرت و اندوه شکسته و خالی شده است.
هوش مصنوعی: بدن او از خون رنگین شده و از پا تا سر در دریای خون غوطهور است.
هوش مصنوعی: وقتی شیرینی و زیبایی او را دیدم، آنقدر غرق تماشا شدم که حتی از دامنم هم دست کشیدم.
هوش مصنوعی: یک خنجر تیز از زیر پای خود برداشت و به پهلوهای پرویز ضربه زد، که باعث شد به زمین بیفتد.
هوش مصنوعی: او هیچگاه از او دلخور نشد، بلکه تنها یک تار موی لبش بر لب گذاشت و رویش را به سمتی دیگر برگرداند.
هوش مصنوعی: بدانید که او ناگهان احساس خوشحالی کرد و در آغوشش گرفت و با آرامش نفس کشید.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از افق آبی رنگ برآمد، زمین با چشمان اشکآلودش جلوهگر شد.
هوش مصنوعی: زمانه آنقدر خون و خاک را با هم مخلوط کرده است که ستارهها نیز از دل دردها و مصیبتهای آسمان اشک ریختهاند.
هوش مصنوعی: نمیخواهم درباره مرگ و زندگی صحبت کنم، چون هیچکس چیزی از آنچه که دیده است، نشنیده.
هوش مصنوعی: از آن غم و اندوهی که جانها را در تلاطم قرار داده، دنیا دوباره به خاطر مرگ سیاووش دستخوش تغییر و تازگی شده است.
هوش مصنوعی: در اطراف، صدای فریاد از مردان و زنان به گوش میرسید و همه از آن خبر وحشتناک گلهگذار بودند.
هوش مصنوعی: وقتی شیرویه این حرف را شنید، حس کرد که به شیرینی حلوای مورد علاقهاش دسترسی پیدا نکرده است.
هوش مصنوعی: او به شدت ناراحت شد و مانند ماری که به خود میپیچد، به خاطر پشیمانی بسیار دچار آشفتگی شد.
هوش مصنوعی: او به خاطر فکر و خیال شیرین شبها خوابش نمیبرد، چون میخواست بعد از پدر، با شیرین ازدواج کند.
هوش مصنوعی: چه بگویم از این دنیای پر از درد و ستم که مدام به دور خود میچرخد و سرنوشتها را رقم میزند؟
هوش مصنوعی: من تأثیر ستارهها را نمیبینم و عجایب این دوران را نمیشمارم.
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر پردهای که بر روی عیبهایش کشیده شده، از بسیاری از مسائل پنهان و ناپسند، کمیت و کیفیت آنها را نمیتوان بهخوبی مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: هر لحظه، چیزی تازه و شگفتانگیز نمایش داده میشود و در پس پرده، رازهای زیادی نهفته است.
هوش مصنوعی: در این بوستان، مانند لالهای است که کسی به او نزدیک نمیشود و او را از سر تا پای خود در خون غوطهور کرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که این سرنوشت خودسر و ناپایدار چه چیزهایی را از درون خود به نمایش خواهد گذاشت.
هوش مصنوعی: در زندگی با همه دست به ملاطفت و نرمش بگذار، زیرا در نهایت هیچ چیز دائمی نیست و نه ثروت باقی میماند و نه قدرت و دارایی.
هوش مصنوعی: به داماد شدن در چرخ و گردش زندگی نپرداز، چرا که این دنیا پر از زیباییهای فریبنده و ظاهری است که میتواند انسان را به اشتباه بیندازد.
هوش مصنوعی: از غافل بودن درباره این دریای عمیق و پر آب پرهیز کن، زیرا این دریا هنوز از مرگ هابیل خون میگرید.
هوش مصنوعی: از او انتظار رحم و محبت نداشته باش، زیرا چشمی که به سوی او مینگرد، حتماً سرشار از اشک و غم خواهد شد، چنانکه طشت پر از خون یحیی شده است.
هوش مصنوعی: عجب نکن اگر این جهان چرخنده، گردن ایرج را در برابر فریدون قرار دهد.
هوش مصنوعی: برو آب بریز و از این آتش که باعث حرص و التهاب میشود، دوری کن، چرا که بیدلیل خون سیاووش ریخته شد.
هوش مصنوعی: نگران نباش، اگر خسرو در دام ذلت افتاده است، حال کیخسرو را بررسی کن که او چگونه دچار این سرنوشت شده است.
هوش مصنوعی: مگذار که از کشتن خسرو ناراحت شوی، نگاه کن که هر یک از آنها چطور در حالتی هستند و چه احوالی دارند.
هوش مصنوعی: گاهی اوقات مرگ به زمین بوسه میزند، چه جمشید باشد، چه ضحاک و چه کاووس.
هوش مصنوعی: زمانه تنها به این امر مشغول است که برخی را بالا میبرد و برخی را خوار میکند.
هوش مصنوعی: آسمان به سمت نادرستی میرود، بنابراین با او درست رفتار نکن، زیرا او هیچ ثبات و مشخصی ندارد.
هوش مصنوعی: کار بد نکن و به بدی فکر نکن، زیرا هر کسی که کار بدی انجام دهد، بدی در پیش او خواهد بود.
هوش مصنوعی: به بدی و رفتار ناپسند دلخوش نباش، چرا که در نهایت، عاقبت آن خیری نخواهد داشت و عذاب و پاداش بدی به مراتب بیشتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات جزا و پاداشی برایت در نظر نگیرند، پس بعد از مرگ تو نیز سزا و کیفر نخواهی داشت.
هوش مصنوعی: دلخوش نباش که کارهای بدی انجام دادی و رفتی، تو فقط فکر میکنی که به آرامش رسیدی بدون اینکه عواقب آن را درک کنی.
هوش مصنوعی: درباره گندمزارها و زمینهای خراب صحبت نکن، چون در هر جوی و مسیر، یک سال درآمد و حسابی وجود دارد.
هوش مصنوعی: هرگز فراموش نکن که کسی که در زندگی راهی را انتخاب کند، دنیا برای او به اندازه یک برگ کاه ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: تو در این دشت پر از کاه و بیفایده، چیزی از خود نداری که به دیگران نشان دهی و همه چیز تو از دست رفته است.
هوش مصنوعی: از خوشحالی به خاطر شرایط و وضعیتی که در زندگی وجود دارد خود را شاد نکن، زیرا همه چیز در این دنیا ناپایدار و گذراست و چیزی که به نظر ثابت میرسد، در واقع مانند باد بیثبات است.
هوش مصنوعی: دل خود را به دنیا وابسته نکن، چرا که روزگار نه از وجود تو نشانهای باقی میگذارد و نه از نام و یاد تو.
هوش مصنوعی: جهان با تمام مشکلات و افرادی که در آن هستند، شبیه به خراسانی است و همانطور که جفتی در کنار اوست، در زندگی نیز همراهانی داریم.
هوش مصنوعی: به یاد کسی نیا، به هیچ دلیلی، که او از یاد ما رفته و دیگر در زندگیمان جایی ندارد.
هوش مصنوعی: دنیا پر از انسانهای آزادهای است که هرکدام دارای هویت و ویژگیهای خاص خود هستند. بنابراین، مانند پیازی که لایههای مختلفی دارد، آنها نیز هرکدام درون خود عمق و ابعاد گوناگونی دارند.
هوش مصنوعی: جهانی که به خاطر آن دل، امیدی ندارد، مثل مگسهایی است که به ریشهای خوشبو میچسبند.
هوش مصنوعی: در اینجا به وضعیت ناخوشایند و زشتی اشاره شده که در آن، جایگاه و وضعیت اجتماعی و فرهنگی فرد به قدری پایین آمده است که او را به یک چیز ناپسند تشبیه میکند. به عبارت دیگر، در این فضا افراد بیارزش و بیاعتبار دور هم جمع شدهاند و این جمعیت نه تنها از نظر ظاهری، بلکه از نظر معنوی و فرهنگی نیز ناپسند به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: این جهان را مردی نیست که شایستهی جوانمردی باشد، پس از افراد ناجوانمرد به دنبال جوانمردی مگردید.
هوش مصنوعی: اگر با من سازش کنی، این ناهماهنگی که از تو ناشی میشود، دیگر به من صدمه نمیزند و دوباره از تو باز نمیگردانم.
هوش مصنوعی: جهان چیزی جز رنگ و بو ندارد و زمان هم چیزی جز گفتن و شنیدن نیست.
هوش مصنوعی: به دام فریب و فریبکاری روزگار نیفت. زیرا زیبایی و جذابیت ظاهری آن، تنها یک فریب است که در نهایت ممکن است به زردی و پژمردگی زندگیات منجر شود.
هوش مصنوعی: به دنیا و هر چیزی که در آن وجود دارد، بها ندهید، زیرا همه اینها به پایان میرسند و فایدهای ندارند.
هوش مصنوعی: در این گوشه دشت بینهایت که پایانش از هر طرف دیده نمیشود، وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای دل، خوشحال باش که راهی را در پیش داری و در این دنیا هر آنچه که هست، چه کم و چه زیاد، برای تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: به او بده که در نهایت به حالت گرد و گردابی درآید، حتی اگر خود او منبع ثروت و دارایی باشد.
هوش مصنوعی: دنیا را از خود دور کن و از آن بگذر، زیرا صدای دهل از دور دلانگیزتر است.
هوش مصنوعی: به خاطر دنیا خودت را درگیر نکن، دنیا را به حال خودش بگذار و به معضلات آن بخند.
هوش مصنوعی: بار دنیا را از دوش خود بردار و بگذار تا زندگی با سبکی و راحتی پیش برود.
هوش مصنوعی: یک عالم به خاطر یک ذلت ارزش ندارد، در حالی که صد عالم به خاطر یک عملی که شخص میتواند به عنوان یک نعمت یا لطف به کسی بکند، ارزش ندارد.
هوش مصنوعی: بر سوارکاری بر اسب ترک بنشین و حرکت نکن. بار سنگین دنیا را مانند مردم ناتوان به دوش نکش.
هوش مصنوعی: از خودبینی و خصومت دوری کن و مانند مسیح، در عرش و مقام عالی قرار بگیر.
هوش مصنوعی: ناراحت نباش که دنیا دوام ندارد، چراکه تنها نامش باقی میماند و همه چیز در نهایت نابود میشود.
هوش مصنوعی: خود را از زین این دنیا بیرون بکش، چرا که این دنیا پایدار نیست و جاودانگی در آن وجود ندارد.
هوش مصنوعی: بچۀ عزیز، از بازی این دنیا دوری کن، زیرا مانند برقی که ناگهان میتابد، ثروت قارون، در نهایت در زمین غرق میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که برگزیدهای از سرای ابدیت میشوی، لذتی را تجربه میکنی که تلخیها و شیرینیهای این دنیا دیگر اهمیتی نخواهند داشت.
هوش مصنوعی: زندگی و زیباییها و زینتهای دنیا گذرا هستند و به زودی از دست میروند؛ در حالی که دین و ایمان تو همیشه باقی میمانند. پس بهترین چیزها را در زندگی و هدفت انتخاب کن.
هوش مصنوعی: غم و اندوه را کنار بگذار و سعی کن مثل یک انسان با شجاعت و خوشی به زندگی نگاه کنی، نه اینکه مانند یک حیوان تنها به سختیها فکر کنی.
هوش مصنوعی: اگر به دنیا امیدوار و دست نیاز بگشایی، در حقیقت بیشتر از آنچه میخواهی، برای خودت میسازید. گدای امید و طمع، حیثیت و جایگاه واقعی انسان را پایین میآورد، در حالی که رها کردن این خواستهها به انسان عزت و بزرگی میبخشد.
هوش مصنوعی: ای روشنی، دل مرا در این ده جز به خوشی نکن، که کسی که در این روستا زندگی میکند، باید شاد باشد.
هوش مصنوعی: چرا باید به چیزی اهمیت بدهی که در نهایت به آن پایان میدهی و فراموشش میکنی؟
هوش مصنوعی: وقتی که در نهایت ناچار به ترک این دنیا هستی، بهتر است از ابتدا به آنچه که مهم است توجه کنی و در نظر بگیری.
هوش مصنوعی: از این مکان پر خطر و آتشین بیرون برو، چرا که هیچکس در اینجا نمیتواند لحظهای خوشی بگذارند.
هوش مصنوعی: جهان فقط تحت تاثیر طبیعت معکوس است که هر لحظه از ابر تیرش خون میبارد.
هوش مصنوعی: فریب این مهمانی را نخور، زیرا اگر در این فضا وارد شوی، به ذلت دچار خواهی شد.
هوش مصنوعی: به دل خود محبت و وابستگی به دنیا و وسایل آن را نگذار، چرا که اینها چیزی جز تصاویری روی آب نیستند و زودگذرند.
هوش مصنوعی: این دنیای فانی را رها کن، زیرا دمی از آنچه که از پادشاهان به یادگار مانده است، چیزی جز صدا و خبر نمیماند.
هوش مصنوعی: اگرچه صاحب اختیار دنیا باشی، در نهایت باید با غم و اندوه به سفر آخرت برسی.
هوش مصنوعی: اگر در دل تو آرزوی زندگی وجود دارد، باید از خودت بگذری، زیرا عمر واقعی و جاودانه در این گذشتن نهفته است.
هوش مصنوعی: چرا از این دنیا جان زندهای را برباید که قبل از مرگ جسمش، از خود واقعیاش جدا شده است؟
هوش مصنوعی: در این جهان، هیچ یک از شخصیتهای بزرگ و اسطورهای مانند جمشید و فریدون نتوانستهاند از دایره محدودیتهای خود خارج شوند و تواناییهایشان را فراتر از آنچه هستند، نشان دهند.
هوش مصنوعی: نگو که خسرو در خاک گم شد و دیگر اثری از او نیست، زیرا زیر هر قدمی که برداشته میشود، نشانهای از دوران کیخسرو وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.