گنجور

 
بابافغانی

فغان ز بازی اسب و هوای خانه ی زینش

که باد خاک قدم صد نگارخانه ی چینش

تبارک الله از آن آب و رنگ خاتم خوبی

که خال چهره ی صد یوسفست نقش نگینش

درین خیال که گردی بدامنش ننشیند

نهاده آینه ی دل نشسته ام بکمینش

چه پرده یی دگرش دست داد مطرب مجلس

که خون ز چشم حریف آورد نوای حزینش

بهر طرف که عنان تابد آن سپهر ملاحت

هزار زهره جبین خیزد از یسار و یمینش

همان زمان که نظر بر رخش ز دور فگندم

نشان نازکی خوی داد چین جبینش

بیا که در دل تنگ من از خزانه ی عشقت

امانتیست که روح الامین نبود امینش

چراغ حسن ز محراب ابروی تو فروزان

که در پیست دعای هزار گوشه نشینش

توایکه در نظرت اشتیاق آن گل خندانست

بیا به دیده ی گریان من نشین و ببینش

ز دست ساقی مجلس پیاله گیر فغانی

گل مراد شکفت، از نهال عیش بچینش