گنجور

 
۱۶۲۱

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۳۰ - قره العین نبی

 

... به اسیری به سوی شام رود زینب لیک

با تن ناشده مدفون برادر چکند

با دل خسته کلثوم ندانم یا رب ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۲

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۳۵ - طایر باغ جنان

 

... لعن حق باد بر آن طایفه زشت نهادی

که نمودند خم از مرگ برادر کمرت را

کاش از کرب و بلا قاصدی از مهر رساندی ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۳

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۴۵ - دیدهٔ خونبار

 

... بر حالت عباس علمدار بنالد

در طی سفر از غم جانسوز برادر

زینب سر هر کوچه و بازار بنالد ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۴

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۶۳ - اشک روان

 

... همچو حال خود پریشان کرد جعد گیسوان را

آه از آن دم که زینب بر سر نعش برادر

ز آسمان دیده خود ریخت بر مه اختران را

گفت ای جان برادر با تن تنها چه سازم

چون کنم آرام از آهنگ محنت کودکان را ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۵

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۷۹ - لجهٔ خون

 

... زینب غم دیده را در داغ دشت کربلا

بر سر نعش برادر زار و محزون دیده ام

بین راه شام و کوفه حضرت لیلای زار ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۶

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۹۰ - گل نسترنی چند

 

... غلطیده به خون از ستم اهرمنی چند

رو کرد سوی نعش برادر به فغان گفت

بنگر ز وفا جانب یک مشت زنی چند

ای جان برادر ندهد خصم امانم

تا با تن صد چاک تو گویم سخنی چند ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۷

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۹۱ - دانهٔ اشک

 

... بی سر تن صد چاک تو با زخم فراوان

ای جان برادر ندهد خصم امانم

تا گریه کنم بر تو در این دشت و بیابان ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۸

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۹۲ - دشت بلاخیز

 

برادر جان مگر رفته به خوابی

که زینب را نمی گویی جوابی ...

... چه خواب است اینکه بیداری ندارد

ولی حق داری ای جان برادر

که میدانم نداری در بدن سر ...

... من و کلثوم و لیلای مکدر

برادر جان تو اینجا باش آرام

خداحافظ که من رفتم سوی شام

برادر جان در این دامان مقتل

تو باش و ساربان پست و بجدل ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۲۹

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل سوم - سوگواری‌ها » شمارهٔ ۱۰۴ - آتش غم

 

... چرا خموش شدی بلبل خوش الحانم

تو از برادر من یادگار من بودی

انیس و مونس شب های تار من بودی ...

... گل ریاض دل غم رسیده ام بودی

گمان نداشتم ای دختر برادر من

که می روی تو بهنگام طفلی از بر من ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۳۰

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۱ - شانزده بند عاشورایی

 

... عالم به چشم زینب دا خسته تار شد

گفتا که ای برادر با جان برابرم

ما را غم زمانه یکی بد هزار شد ...

... کآمد زراه ناله کنان خواهر حسین

رو کرد سوی نعش برادر به صد ادب

گفت ای گلو بریده لب آب تشنه لب ...

... می کرد زیر چشم به هر جا نبی نظر

ناگه سر برادر خود را در آن میان

چون آفتاب دید درخشان به طشت زر ...

... بر تربت پدر چو امام زمان رسید

زینب به سوی قبر برادر دوان دوان

با صد هزار ناله و آه و فغان رسید ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۳۱

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۲ - دوازده بند ولایی و عاشورایی

 

... شد در زمین کرب و بلا شادیش عزا

قاسم که بود نور دو چشم برادرش

کشتند کوفیان ستم پیشه از جفا ...

... در خون فتاد با لب عطشان کنار آب

عباس آن برادر نام آور حسین

از تیغ و تیر و نیزه در آن دشت هولناک ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۳۲

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل چهارم - ترکیب‌بندها » شمارهٔ ۳ - هفت بند نینوایی

 

... لب تشنه سر بریده از قفا تویی

هم بر حسن برادر و هم سبط مصطفی

هم یادگار فاطمه و مرتضی تویی ...

... اکبر شهید و پیکر عباس چاک چاک

گریم به ماتم پسرت یا برادرت

بی دست شد برادرت در مقابلت

فرقش دریده شد پسرت در برابرت ...

... دردا شکار پنجه گرگان کوفه شد

عباس آن برادر ضیغم شکار تو

از تیر ظلم حرمله دردا که شد شهید ...

... سوزد دلم که دردم جاندادنت به سر

دختر پسر برادر و خواهر نداشتی

هر چند بر تو خواهر و دختر گریستند ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۳۳

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها » شمارهٔ ۱۹ - زر و سیم

 

... بی کس استی اگر تهی دستی

گر برادر و گر پسر داری

بی زری طایر شکسته پری ...

ترکی شیرازی
 
۱۶۳۴

صامت بروجردی » افتتاح ریاض الشهاده (دیوان صامت) » شمارهٔ ۱ - بحر طویل

 

... بند چهارم

گشت آنگاه چو ماه از افق حجره نمایان رخ فرخنده زیبنده رخشنده تا بنده مهری که سپهر عظمت راست شرف خسرو انجم حشم و شاه ملایک خدم و زینت آغوش نبی سبط رسول عربی معنی ثاراللهی آن کس که شد اقلیم شهادت زو جودش به صف کرببلا تا ابدالدهر منظم شه گلگون کفن آل عبا کشته عطشان که بود فاطمه را نور دو عین سرور مظلوم حسینع کرد بر فاطمه از مهر سلامی و چنین گفت که ای مام گرامی به مشامم رسد از مشکوی تو بوی نکویی که تو گویی بود آن رایحه چون بوی خوش جد من آنگاه بشیر بن سخنی ساخت لب خویش چنین فاطمه گویا ایاقوت دل قوت جان نور بصر لخت جگر جد گرام توبه همراه حسن آنکه بود با تو برادر شده آسوده در این زیر عبا خامس اصحاب کسا گشت روان جانب سالار امم زیب منافخر حرم کرد سلامی به پیغمبر طلبید اذن دخول و به کسا ساخت مقر شاد شد از مرحمت جد و برادر چو شدند آن سه تن از آل عبا جمع به یک جا ز میان رفت دگر شبهه و تثلیت و باثبات رسید آیت توحید و در این لحظه شد از مشرق آن حجر والا رخ نورانی صهر نبی پاک علی بن ابیطالبع فرخنده سیر طالع و بنمود سلامی ببر فاطمه و گفت که بر شامه من می رسد امروز ز مشکوی تو بویی که شبیه است به بوی خوش ابن عم والای معلی حسب من به جواب اسدالله لب فاطمه طاهره گردید چو گل باز که امروز پدر کرده مرا از قدم خویش سرافراز و به همراهی سبطین تو در زیر کسا ساخته ماوی شد از این مژده علی شاد و فرحناک و روان گشت به سوی نبی ابطحی و کرد سلام و طلبید اذن بپیوست به پیغمبر و شبلین نکو خصلت خوش طینت و جمعیت آن چهار نفر ساخت قوی چهار طرف قایمه عرش و شد از نه فلک و شش جهت آواز تحیات هویدا و سر افراخت پی فخریه چهار عنصر و بالید موالید ثلاث و بستودند یکایک به چنین مکرمت و موهب خاص خدا را

بند پنجم ...

... بند یازدهم

دید چون خامس اصحاب کسا قدوه اولاد رسول دوسرا سرور و سرخیل تمام شهدا خسرو مظلوم جگرتشنه حسین کفر جهانگیر شده کرد علم قد رسا همره هفتاد و دو تن یاور و انصار و احباء و جوانان و برادر همه بگرفته بە کف سر زن و فرزند به همراه روان شد ز وطن در سفر از یثرب و بطحا به سوی وادی پرخوف و خطر معدن اندوه و غم و درد و بلا کرببلا کوفت در آن بادیه با شور حسینی ز نوا شاه حجازی به عراق از پی ارشاد مخالف همه طبل ابدی از پی اثبات وجود احدی کرد اساس صمدی کوکبه لم یلدی رایت کفوا احدی سخت در آن ناحیه برپا و به گلبانگ بلند از در انکار علیرغم شیاطین ستمکار فرو ریخت به هم قایمه شرک و هواپویی کفار و ثناگوی صنم جوی سیه نامه بدبخت پی دعوی ثارالهی خویش بشست از سر و جان و بدن و مال همه دست و به شادی نظر از غیر خدا بست و بی رویت دیدار جمال ازلی دیده حق بین نگشود از سر تحقیق بدان پایه رسیدش ز وفا کار که بعد از همەی یاور و انصار فدا کرد چو عباس وفادار و علمدار رشیدی و به مانند علی اکبر و اصغر پسری را که ندیده است و نبیند به جهان چشم فلک دیده انسان و ملک تا به صف حشر چنان تازه جوانی و چنین کودک شش ماهه بی شیر به عالم پسری در فلک منزلت و مرتبه رخشان قمری هر دو گل گلشن باغ نبوی هر دو نهال چمن مرتضوی کوکب رخشان سپهر علوی همچو خلیل از سر تسلیم و رضا کرد فدا جان و سر هر دو به درگاه خدا راند به جایی فرس شوق به امید لقای پدر و جد و برادر که بزد همچو علی دست یلی را به سوی قبضه شمشیر کشید آه جهانگیر که ای تیغ ز بس جای نمودی به غلاف و ننمودی ز پی سرکشی اهل خلاف از دل و جان رو به مصاف این همه طغیان به میان آمد و دین رفت به یک بار ز دست و ز درنگ تو گرفت آینەی شرع نبی زنگ ایا تیغ دودم نه قدمی جانب میدان جهاد از پی تخریب اساس هوس اهل ستم تا که ز نو تازه کنی رسم عبودیت حق دهر پرآوازه نمایی ز هدایت به سوی رب فلق روی خلایق کنی از طاعت ابلیس به حق طی کنی این زشت ورق را پس از آن سر به سوی کوهه زین هشته و افراخت به میدان بلا قامت مردی قد مردانگی از بس که زد و کشت از آن طایفه یاغی مردود تو گفتی که خلیل آمده بهر جدل لشکر نمرود به مانند پدر آن پسر حیدر صفدر به صف کفر در انداخت شکستی و برافروخت در آن واقعه دستی که فراموش نمودند جهان جمله ز جنگ احد و بدر و حنین خیبر و احزاب و تبوک و صف صفین سرلشگر برانگیخته از کرب و بلا رفت سوی کوفه در آن حال بیفتاد ز گردون بسر زین سمند پسر فاطمه آن رقعه سبزی که در او بود همان عهد که در عالم دربست حسین همره یزدان که کند بذل و تن و جان و سر خویش نهد بر سر پیمان ز وفا کرد تهی پا ز رکاب و به سر خاک غریبانه سر بی کسی خویش نهاد از سر خصم و دغا شمر برآورد به کین دست ستمکاری و با خنجر خونخوار چه گویم که چسان کرد جدا از بدن سبط نبی بهر عداوت سر مهر افسر و آنگاه سنان زیب سنان کرد چسان آن سر ببریده عطشان ز قفا را

بند دوازدهم

نوبت کار شه تشنه چو از دادن سر رفت به سر نوبت آن گشت که اندر پی تکمیل ره معرفت رب تعالی و تقدس کند اقبال و زند نوبت آوارگی خویش در آن دشت مه برج حیا عصمت و ناموس خدا اختر گردون وفا شمس سموات علی روشنی شمع هدا بانوی اقلیم صفا مفخر خیرات حسان زبده نسوان جهان فخر خواتین جهان دره بیضای زمین گوهر یکتای زمان مریم هاجر صفت و آسیه فطرت بشر حور لقا ساره حوا منش فاطمه خو اختر والای ولی دختر کبرای علی خواهر زیبای حسن یاور اطفال حسین عالمه عابده زاکیه راضیه مرضیه طیبه باهره زاهده فاخره صدیقه صغرا که بود نام گرامیش باقیست ره کوفه و اینک سفر شام به پیش است و دل نازک سجاد ز داغ پدر و سوزش تب خسته و ریش است و چنین بار گرانی نبود در خور آن بی کس بیمار که با درد علیلی شب و روز است گرفتار پی سلسله جنبانی دلگیری و آلام اسیری و غریبی و حقیری ز وفا منصب سرسلسلگی را ز خدا کرد تمنا و شد آن سلسله را پیشرو راه پس از سوختن خیمه سلطان عرب زینب عالی نسب اولاد یتیم شه دین خسرو مظلوم حسین را ز وفا ساخت ز اطراف بیابان همه را جمع و شد آن بی کس محزونه چو پروانه و اولاد حسین شمع و رهانید یکایک همه را از ستم سیلی شمر و بدم کعب سنان کرد نشان شانه سپر کرد تن خسته و مجروح و دل خون شده زار بر طعنه اغیار و دم صدمه اشرار و پس از کرب و بلا بست سوی کوفه ز غم بار بفرمان عبیدالله غدار و از آن سنگدل بی سر و پا دید بسی محنت و آزار بدان دربدری کرد به اطفال برادر پدری در همه جا تا که شدش ختم سرا جای به دارالمحن شام و در آن کشور زیر و زبرش عاقبت کار کشانید فلک با سر عریان سر بازار به پیش نظر قوم ستمکار و به صد  رنج چو گنج آن در یکدانه مکان کرد به ویرانه به هر مرحله صبر نمود و قدم تاب و تحمل به همه حال بیفشرد و نه از صاف ابا کرد نه از درد و ته جرم این جام بلا کرد گل آن روز که در مجلس می شوم یزید بن معاویه اش افتاد گذر کرد نظر هر طرفی دید که صف بسته فرنگی و نصاری و یهودی بە سر تخت نشسته پسر هند زناکار و به دورش شده اسباب طرب جملگی آماده و از شوق بود در کف وی ساغر می با دف و نی باده پیاپی به قدح ریختی از شیشه چون آن باده پر زور در افکند ز مستی به سرش شور سوی عربده پرداخت گهی نرد ستم باخت گهی بیرق فرعونیت افراخت اناربکم اعلی به عیان ورد زبان ساخت در آخر شرر اندر جگر زینب دلسوخته انداخت برآورد سوی چوب جفا دست و بیازرد همان لعل لب و گوهر دندان که پیمبر زدی از راه وفا بوسه از این زشت عمل طاقت زینب دگر از خون جگر طاق شد و آه دلش برق همه انفس و آفاق شد و کرد چو صامت بسر از دست فلک خاک عزا را و ز دود دل غمدیده خود کرد چو شب تیره همه ارض و سما را

الالعنه الله علی القوم الضالمین

صامت بروجردی
 
۱۶۳۵

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیده در مدح مظهر العجایب حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... بر وی کشته عباس مه لقا برسد

غم برادر اگر این بود که من دیدم

خدا بداد دل شاه کربلا برسد ...

صامت بروجردی
 
۱۶۳۶

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در مدح صدیقه صغرا زینب کبرا(ع)

 

... تا بر حسین بروز بلا یاوری کند

همراهی برادر خود کرد تا به شام

بر کودکان بی پدرش مادری کند ...

صامت بروجردی
 
۱۶۳۷

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح حضرت امام موسی کاظم(ع)

 

... در گذر از کشتن من از کجا چون من کسی

زندگی از بعد مرگ شش برادر می کند

تیغ بر حلقم مکش عطشان که قلبم را کباب ...

صامت بروجردی
 
۱۶۳۸

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - قصیده در مدح شاه ولایت امیر مومنان(ع)

 

... بنگر چسان به خاک گران سر نهاده اند

بی مونس و برادر و بی یار و غمگسار

سیمین تنان و لاله رخان و سمن بران ...

... افتاد همچون پرتو خورشید بر زمین

در بر کشید جسم برادر به اضطرار

لب را به جای خنجر شمر لعین نهاد ...

... این بود یاوری تو با کودکان خرد

این بد برادری تو با خواهر فکار

کوسینه که مخزن سر اله بود ...

صامت بروجردی
 
۱۶۳۹

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح عین‌الله الناظره امیرالمومنین(ع)

 

... به دست شمر و سنان گشته اند اسیر بیا

نظر به زینب و کلثوم بی برادر کن

نه چادرش بسر است نه گوشواره به گوش ...

صامت بروجردی
 
۱۶۴۰

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - قصیده در مدح مظهر العجائب حضرت امیرالمومنین(ع)

 

... آن زمان کاندر سر نعش حسین افتاد و گفت

ای برادر شد چرا خانه سیه مأوای تو

از زمین بردار سر ای کشته بی سر که شد ...

... از خدا و مصطفی و مرتضی پروای تو

تیره شد امروز از داغت برادر روز من

تا چه باشد سرگذشت امشب و فردای تو ...

صامت بروجردی
 
 
۱
۸۰
۸۱
۸۲
۸۳
۸۴
۹۵