فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدح منوچهر شروانشاه و ایراد بعضی از اصطلاحات نجومی
... در چمن کو بدخش و کان طیسون ساخته
باد چون گنجور از درگاه خاقان آمده
باغ را از حله چون خرگاه خاتون ساخته ...
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة » بخش ۱ - بازجست کار دمنه
رای گفت برهمن را معلوم گشت داستان ساعی نمام که چگونه جمال یقین را بخیال شبهت بپوشانید تا مروت شیر مجروح شد و سمت نقض عهد بدان پیوست و دشمنایگی در موضع دوستی و وحشت بجای الفت قرار گرفت و دستور ملک و گنجور او در سر آن شد
اکنون اگر بیند عاقبت کار دمنه و کیفیت معذرتهای او پیش شیر و وحوش بیان کند که شیر در آن حادثه چون بعقل خود رجوع کرد و در دمنه بدگمان گشت تدارک آن ا زچه نوع فرمود و بر غدر او چگونه وقوف یافت و دمنه بچه حجت تمسک نمودو تخلص از چه جنس طلبید و از کدام طریق گرد جستن پوزش آن درآمد
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب » بخش ۳
... و پوشیده نماند که مشاورت برانداختن رای هاست و رای راست به تکرار نظر و تحصین سر حاصل آید و فاش گردانیدن اسرار از جهت پادشاهان ممکن باشد یا از مشاوران و رسولان یا کسانی که دنبال خیانت دارند و گرد استراق سمع برآیند و آنچه به گوش ایشان رسد در افواه دهند یآ طایفه ای که در مخارج رای و مواقع آثار تامل واجب بینند و آن را بر نظایر آن از ظواهر احوال باز اندازند و گمان های خود را بر آن مقابله کنند و هر سر که از این معانی مصون ماند روزگار را بر آن اطلاع صورت نبنندد و چرخ را در آن مداخلت دست ندهد و کتمان اسرار دو فایده دارد اگر اندیشه بنفاذ رسد ظفر بحاجت پیوندد و اگر تقدیر مساعدت ننماید سلامت از عیب و منقصت
و چاره نیست ملوک را از مستاشر معتمد و گنجور امین که خزانه اسرار پیش وی بگشایند و گنج رازها به امانت و مناصحت وی سپارند و ازو در امضای عزایم معونت طلبند که رجحان دارد به اشارت او فواید بیند چنانکه نور چراغ به مادت روغن و فروغ آتش به مدد هیزم و هرکرا متانت رای و مظاهرت کفات جمع شد
بدین پای ظفر گیرد بدان دست خطر بندد ...
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳۵ - در مرثیهٔ شیخ الاسلام عمدة الدین محمد بن اسعد طوسی نیشابوری شافعی معروف به حفده
... گاهی کبودپوش چو خاک است و همچو خاک
گنجور رایگان و لگذ خسته عوام
گاهی سفیدپوش چو آب است و همچو آب ...
خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین
... حلی آریم و به تابوت پسر بربندیم
گوهر دانش و گنجور هنر بود رشید
قبله مادر و دستور پدر بود رشید ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۳۹ - افسانه گفتن خسرو و شیرین و شاپور و دختران
... به خدمت پیش تخت شاه شاپور
چو پیش گنج بادآورد گنجور
و زان سو آفتاب بت پرستان ...
نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۱۱۶ - در خواب دیدن خسرو پیغمبر اکرم را
... دگرها را به نسخت راز جستند
ز گنجور ان کلید ش باز جستند
کلید و نسخه پیش آورد گنجور
زمین از بار گوهر گشت رنجور ...
نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۳ - معراج پیغمبر اکرم
... گوش را حلقه غلامی داد
دو امین بر امانتی گنجور
این ز دیو آن ز دیو مردم دور ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۲ - رفتن اسکندر به جانب مغرب و زیارت کعبه
... دهد زینت پادشاهی تمام
چنان کرد گنجور کار آزمای
که فرمود شاهنشه خوب رای ...
نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرفنامه » بخش ۳۷ - رفتن اسکندر به دز سریر
... ز گوهر بر آن تخت گنجی فشاند
که گنجور خانه در آن خیره ماند
بفرمود تا کرسی زر نهند ...
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح نظام الملک محمد گوید
... تو کوه حلمی و شاه آفتاب معلوم است
که کوه باشد گنجور آفتاب مقیم
کنون بدیع نباشد که سعی تو سازد ...
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۳ - سؤال کردن یکی از حسین منصور در دریافتن اسرار کلّ و جواب دادن او مسائل را
... بنزد شاه شو با ملک دستور
برد یک سر ترا تا عین گنجور
ترا بخشند شه اینجا تمامت ...
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - مدح خواجه جلال الدین ابوالفضل بن قوام الدین درگزینی وزیر سلطان ارسلان بن طغرل
... به حامیی چو تو بازوی روزگار قوی
ز گوهری چو تو گنجور آب و خاک فقیر
جناب توست جهان را ز جور خود ملجا ...
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - مدح سلطان مظفرالدین قزل ارسلان
... گهر ذخیره بحر آمد و تحمل کان
چو گشت گنج بیان را زبان من گنجور
من ارکه دست بزلف سخن برم که کند ...
اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۳ - اثیر رفت و بحضرت سپرد گنج سخن
... اثیر رفت و بحضرت گذاشت گنج سخن
خنک شهی که بر این گنج یافت گنجوری
کمالالدین اسماعیل » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - وله فی الصّاحب شهاب الدّین عزیزان
... که باشد بحر تاباشد چو دستش
که او چون بحر صد گنجور دارد
غلام آن چنان رای منیرم ...
سعدالدین وراوینی » مرزباننامه » باب ششم » داستانِ زن دیبا فروش و کفشگر
... جان خواستن تو بین و جان دادن من
اگرچ بحمدالله دستوری دستیار که گنجور خزاین اسرارست در پیش کارست بعلو همت و سمو رتبت و اصابت نظر و اصالت رأی بر همه سابق
تجلی غیابات الامور برایه ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۹
... این منی خاکست زر در وی بجو
کاندر او گنجور یار غار ماست
خاک بی آتش بننماید گهر ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۵
... چرا غم دارد آن مفلس که یار محتشم دارد
غمش در دل چو گنجور ی دلم نور علی نوری
مثال مریم زیبا که عیسی در شکم دارد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱
... بی دیده و بی گوش صدف رزق کجا یافت
تا حاصل در گشت و چو گنجور برآمد
نرم آهن و سنگی سوی انوار چه ره یافت ...