گنجور

 
۱۵۴۱

عبید زاکانی » دیوان اشعار » ترجیع بند

 

... نه اسیران نام و ناموسیم

نه گرفتار ملک و اسبابیم

بنده یکروان یک رنگیم ...

... باده های مغانه برداریم

اسب شادی به زیر ران آریم

و ز قدح تازیانه برداریم ...

عبید زاکانی
 
۱۵۴۲

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

... هیچ کس دید به هم چشمه حیوان و فرات

باز بر بیدق دل اسب غمت پیل انداخت

هم خوش است ار نظری هست به آن رخ سوی مات ...

کمال خجندی
 
۱۵۴۳

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

... لشکری عشق ترا ز آب چشم

اسب تر و جامه تر و زین تر است

طفلی و آید ز تو شوخی ملیح ...

کمال خجندی
 
۱۵۴۴

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

دی از سر اسب ای قمر خانه نشین

گر آژنگ فتادی که کند عیب تو زین

تو برگ گلی و اسب تو باد صباست

از باد صبا برگ گل افتد بزمین

کمال خجندی
 
۱۵۴۵

کمال خجندی » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای آنکه تویی سوار در هر هنری

از وعده اسب دادیم دی خبری

بی همتی است اسب تنهها بتو داد

خواهیم روانه کرد اسبی و خری

کمال خجندی
 
۱۵۴۶

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۵

 

... دوچشمم شد به خون گلگون بیا بر چشم من بنشین

کمال امسال چندی شد غزل بر اسب گفت اکثر

سخنهایه سراسری نباشد غالبا به زین

کمال خجندی
 
۱۵۴۷

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۸۶

 

... بعلم و عقل فرو ماندی از همه عجب است این

که فیل داری و اسب و پیاده چون شه عاجی

مگر دماغ تو صوفی به بانگ چنگ شود تر ...

کمال خجندی
 
۱۵۴۸

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۴

 

... شیرینی آن بوسه که گفتی و ندادی

رفتی به سر اسب چو باد از نظر ما

تو عمر خوشی از پی آن رفته به بادی

دی راندی و می گفت کمال از پی خیلت

شاهی که ز خوبان به رخ و اسب زیادی

کمال خجندی
 
۱۵۴۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

... از خاک پای خویش مرا توتیا فرست

افتاده ام ز اسب نشاط وصال تو

از لطف خویشتن قدری مومیا فرست ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲

 

... ز بهر روز میدان سعادت

هزارت اسب دولت زیر زین باد

فلک را در نثار خاک پایت ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۱

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۲

 

... شهسوار غم عشق رخت ای جان و جهان

تا به کی اسب جفا بر من مسکین تازد

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۲

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱

 

... بگرفت آنچنانچه ره تاختن نبود

اسب رخت بیامد و زد شه رخی چنان

کش هیچ چاره ای بجز از باختن نبود

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۳

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶

 

... کبوتریست دلم چون کند درو پرواز

رخم نمود به اسب جفا بزد فرزین

درین میانه ببین مات می شود سرباز ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۴

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۵

 

... مزن به تیر جفا ز ابروان پرچینم

اگر تو رخ به رخم می نهی به اسب مراد

وگر نه عرصه وصلت بگو برچینم ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۵

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۸

 

... دوستان از دشمنان نشناختیم

ای بسا اسب وفا کاندر جهان

در پی مهر و وفایش تاختیم ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۶

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۲

 

... چون من مسکین نه مرد دست و بازوی توأم

ای جفاجو بیش ازین اسب جفا را زین مکن

گر گناهی کرده ام بگذر ز روی لطف از آن ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۷

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹۰

 

... چندین چه کنی یارا این جور و جفا بر ما

تا چند توان کردن این اسب جفا را زین

در زین قدش چندین ای شاه جهان آرای ...

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۸

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

... ای چرخ کبود حرفه اینت بترست

اسب همه رهوار و خر لنگ مرا

جهان ملک خاتون
 
۱۵۵۹

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷۳

 

... در عرصه میدان وصالت خواهد

اسب طرب و نشاط باز این دل من

جهان ملک خاتون
 
۱۵۶۰

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » دیباچهٔ دیوان

 

... شایسته حضرت تو نشناخته ام

و دیگر خواتین عجم مثل پادشاه خاتون و قتلغشاه خاتون وغیرهن هر یک به حسب استعداد در این میدان اسب هوس را جولان داده اند این ضعیفه نیز اقتدا به ایشان نموده ملتزم این جسارت گشت اگر چه گفته اند

حدیث نظم کار هر کسی نیست ...

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۷۶
۷۷
۷۸
۷۹
۸۰
۱۱۷