گنجور

 
کمال خجندی

بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی

ز عشق آب حیاتی ز عقل ملح اجاجی

درین مرقع اگر چون کلاه صاحب ترکی

ز قالب ارچه شوی دور بر سر همه تاجی

اگر به شیوه منصور دم زنی ز اناالحق

یقین شود دم آخر که چند مرده حلاجی

بعلم و عقل فرو ماندی از همه عجب است این

که فیل داری و اسب و پیاده چون شه عاجی

مگر دماغ تو صوفی به بانگ چنگ شود تر

که از قدح نکشیدی عظیم خشک مزاجی

درون دل بفروز ای خیال دوست که ما را

هزار درد اگرت هست ازو کمال مخور غمی

درین سراچه تیره تو نور بخش سراجی

چو درد دوست بود قابل هزار علاجی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

مگر بدیده مجنون نظر کنی ورنی

چگونه در نظر آید جمال طلعت لیلی

حدیث حسنت و ادراک هر کسی بحقیقت

جمال یوسف مصریست پیش دیده ی اعمی

مقیم طور محبّت ز شوق باز نداند

[...]

سیف فرغانی

ایا خلاصه خوبان کراست درهمه دنیی

چنین تنی همگی جان وصورتی همه معنی

غم تو دنیی ودینست نزد عاشق صادق

که دل فروز چو دینی ودل ربای چو دنیی

برآستان تو بودن مراست مجلس عالی

[...]

ناصر بخارایی

اگر جمال تو نبود فروغ جنت اعلی

درخت نار بر‌آید به زیر سایهٔ طوبی

نیاورد دل هر کس مجال پرتو رویت

که ذره ذره کند کوه را شعاع تجلی

مشاهدات جمالت به چشم عقل نگنجد

[...]

ملا احمد نراقی

امید خواجگیم بود، بندگی تو جستم

هوای سلطنتم بود، خدمت تو گزیدم

ترکت للناس دنیاهم و دینهم

شغلا بذکرک یا دینی و دنیای

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه