بچشم جان چو چراغی که در میان ز جاجی
ز عشق آب حیاتی ز عقل ملح اجاجی
درین مرقع اگر چون کلاه صاحب ترکی
ز قالب ارچه شوی دور بر سر همه تاجی
اگر به شیوه منصور دم زنی ز اناالحق
یقین شود دم آخر که چند مرده حلاجی
بعلم و عقل فرو ماندی از همه عجب است این
که فیل داری و اسب و پیاده چون شه عاجی
مگر دماغ تو صوفی به بانگ چنگ شود تر
که از قدح نکشیدی عظیم خشک مزاجی
درون دل بفروز ای خیال دوست که ما را
هزار درد اگرت هست ازو کمال مخور غمی
درین سراچه تیره تو نور بخش سراجی
چو درد دوست بود قابل هزار علاجی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مگر بدیده مجنون نظر کنی ورنی
چگونه در نظر آید جمال طلعت لیلی
حدیث حسنت و ادراک هر کسی بحقیقت
جمال یوسف مصریست پیش دیده ی اعمی
مقیم طور محبّت ز شوق باز نداند
[...]
ایا خلاصه خوبان کراست درهمه دنیی
چنین تنی همگی جان وصورتی همه معنی
غم تو دنیی ودینست نزد عاشق صادق
که دل فروز چو دینی ودل ربای چو دنیی
برآستان تو بودن مراست مجلس عالی
[...]
اگر جمال تو نبود فروغ جنت اعلی
درخت نار برآید به زیر سایهٔ طوبی
نیاورد دل هر کس مجال پرتو رویت
که ذره ذره کند کوه را شعاع تجلی
مشاهدات جمالت به چشم عقل نگنجد
[...]
امید خواجگیم بود، بندگی تو جستم
هوای سلطنتم بود، خدمت تو گزیدم
ترکت للناس دنیاهم و دینهم
شغلا بذکرک یا دینی و دنیای
بسی عجب نبود گر قرار هست و شکیب
که از دیار حبیبت نیامده است پیامی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.